مقدمه
در این نوشته میخواهیم به اهمیت عادتها و تأثیر آنها بر تصمیمات و انتخابهای زندگیمان اشاره کنیم و بیاموزیم که چگونه عادتهای بد خود را کنار گذاشته و برای رسیدن به موفقیت، چگونه عادتهای مثبت را در وجود خودمان نهادینه کنیم.
وقتی به زندگی افراد موفق نگاه میکنیم، متوجه یک ویژگی مشترک در آنها می شویم و آن، داشتن عادتهای خوب است. نه به این معنا که عادات بد ندارند؛ البته که دارند، اما تعداد عادتهای بدشان زیاد نیست. به عبارت دیگر، رویهی روزانهای که براساس عادتهای خوب تنظیم شده باشد، عامل ایجاد تفاوت میان افراد موفق و سایر مردم است.
در ادامه میگوییم که برای ترک عادات بد و جایگزین کردن عادتهای خوب چه کارهایی باید انجام داد.
گام اول در این مسیر آن است که از لذتهای گذرا و مقطعی که عادات بد در ما ایجاد میکنند، چشمپوشی کنیم. چون همین عادتهای کوچک بد میتواند منجر به ایجاد فاجعه در زندگیمان شوند.
در گام دوم باید به دنبال “چرایی” در انجام کارها و تصمیمات بود. یعنی اگر میخواهید پیشرفتهای بزرگی در زندگی خود ایجاد کنید، باید دلیل محکمی داشته باشید که مجبورتان کند در خود تغییرات ضروری ایجاد کنید.
این دلیل و چرایی، لازمهی حرکت شما و نیروی انگیزشی شما برای رسیدن به موفقیت است. هرچه این چرایی و دلیل قویتر باشد، انگیزه و ارادهی شما هم برای رسیدن به موفقیت بیشتر میشود.
بعد از آن سؤالی که باید از خود پرسید این است که “به کجا؟!” ؛ به این معنی که اهداف مشخصی را برای خود ترسیم کرده و نیروی انگیزهی خود را برای رسیدن به آن اهداف به کار گیرید.
به عبارت دیگر، وقتی برای خود اهدافی را تعیین میکنید، ناخودآگاه تمام ذهنتان بر روی آن متمرکز میشود. پس لازم است فهرستی از مهمترین هدفهای زندگی خود را تهیه کنید و روی این موضوع تمرکز کنید که برای رسیدن به این اهداف باید به چگونه شخصی تبدیل شوم.
موفقیت چیزی است که با تبدیل شدن به شخصیتی که میخواهید، به دست میآید. اگر بخواهم به طور مختصرتر بگویم مسیر اینگونه است:
“تعیین اهداف + فهرستکردن عادتهای بد + عادتهای مثبت و ضروری = هموار شدن مسیر شما به سمت موفقیت”
در ادامه، راهکارهایی عملی برای ریشهکن کردن عادتهای بد و ایجاد عادات مثبت ارائه کردهایم که با انجام آنها میتوان به نتیجهی فوقالعادهی این راهکارها اذعان کرد.
عادت چیست؟
“ما همان چیزهایی هستیم که مکررا آنها را انجام میدهیم!”
میریام وبستر عادت را اینگونه معنا میکند: «یک روش اکتسابی در رفتار که تقریبا یا کاملا بیاختیار باشد.»
قصه مشهوری هست که میگوید روزی سواری بر اسب، چهار نعل میتاخت، انگار که کار بسیار مهمی دارد و باید به جایی برود. مردی کنار جاده فریاد زد: «کجا میروی؟» او پاسخ داد: «نمیدانم، از اسب بپرس!»
این قصه زندگی اغلب مردم است. آنان سوار بر اسب عادتهای خود هستند و نمیدانند کجا و به کدام سو میروند. اکنون زمان آن فرارسیده که زمام امور را به دست بگیریم و زندگیمان را در جهت موردنظر خودمان هدایت کنیم.
در زندگی روزمره مسلماً خودبخودی بودن، نکات مثبتی نیز در خودش دارد. عادتها و کارهای تکراری روزمره به ما اجازه میدهد تا با صرف حداقل انرژی، کارهای هر روزهی خود را انجام دهیم. به این ترتیب چون مجبور نیستیم به چیزهای معمولی فکر کنیم، انرژی ذهنمان صرف تمرکز بر افکار سازنده و خلاق میشود.
عادتها میتوانند مفید باشند، به شرط آنکه عادتهای خوبی باشند. برای مثال اگر تغذیه سالمی دارید، احتمالا عادتهای سالمی در سفارشدادن یا پختن غذا در خودتان ایجاد کردهاید؛ یا اگر تناسب اندام دارید، لابد مرتباً ورزش میکنید.
صفت مشترکی در همهی مدیران موفق وجود دارد که آن، داشتن عادتهای خوب و سازنده است.
داشتن یک برنامه روزانه که براساس عادتهای خوب طراحی شده، همان تفاوتی است که میان افراد موفق و سایرین وجود دارد.
افراد موفق لزوماً افرادی باهوشتر یا بااستعدادتر از دیگران نیستند؛ بلکه عادتهایی مثبت دارند که آنها را به سمت آگاهی بیشتر، دانایی بیشتر، شایستگی بیشتر و موفقیت سوق میدهند.
هرچیزی را که از لحاظ تواناییهای ذاتی خود در آن کمبود دارید، میتوانید توسط نظم شخصی، کار سخت و عادتهای خوب، فقدان آن را جبران کنید.
هر رفتاری، چه خوب چه بد، طی زمان با تمرین و تکرار به شکل خودبخودی درمیآید. این یعنی اگرچه اغلب ما عادات خود را به صورت ناخودآگاه میسازیم (با مدلسازی از روی والدین، پاسخ به جریانات فرهنگی و محیطی، یا مکانیسم کپی کردن) اما میتوانیم تصمیم بگیریم که به صورت خودآگاه آنها را تغییر دهیم.
این نشان میدهد که از آنجا که هر عادت خوبی که دارید، زمانی آنرا یاد گرفتهاید، پس میتوانید هر عادتی که به دردتان نمیخورد را یاد نگیرید.
برای تغییر آمادهاید؟ بسمالله!
برای شروع، به خلاص شدن از دام “کسب لذتهای فوری” بیندیشید.
تمایل ما به کسب لذتهای فوری میتواند ما را غالباً به روشی حیوانی، بدون فکر و واکنشی بکشاند.
اگر به محض آنکه یک گاز بزرگ از ساندویچ هایدا میخوردید، از درد سینه روی زمین میافتادید و به خود میپیچیدید، ممکن نبود بخواهید که گاز دوم را هم بخورید.
مشکل اینجاست که هرگز به نظر نمیرسد کنار آمدن با عادتهای بد و پیروی از لذتهای فوری بتواند هیچ اثر منفی آنی روی ما بگذارد.
حال وقت آن رسیده که درک کنیم عادتهایی که با آنها کنار میآییم، این قابلیت را دارند که زندگیمان را به وضعیت فاجعهباری به هم بریزند.
کمترین اصلاح در روال روزانه میتواند راندمان و نتایج را به شدت جابجا کند.
برای تأکید بر اهمیت این اصلاحات کوچک میتوانم مثال سفر ساری به شیراز را بزنم. اگر نوک دماغ هواپیما فقط 1 درجه از مسیر اصلی خارج باشد، ممکن است درنهایت بجای شیراز، سر از بوشهر دربیاورید!
یک عادت کوچک در لحظه چیز خاصی به نظر نمیرسد، اما میتواند در نهایت باعث شود که از مسافتی کیلومترها دورتر از هدف موردنظرتان و آن جایگاهی که در زندگی شایسته آن بودهاید، سر در بیاورید.
نیروی چرایی و انگیزه شما
این فرض که یک نیروی اراده راسخ، ابزار لازم برای تغییر عادتهای شماست، مثل این است که بخواهید سبد خوراکیهای پیکنیکتان را با انداختن یک دستمال روی آن از دسترس خرس گریزلی گرسنه دور نگه دارید!
برای مقابله با عادات بد، نیاز به چیز قویتری دارید. این که اراده کنیم موفق شویم، هرگز به تنهایی کافی نیست. موضوع اراده و عزم راسخ را فراموش کنید. الان زمان قدرت چرایی شماست.
انتخابهای شما زمانی معنا پیدا میکنند که آنها را به آرزوها و رویاهایتان گره بزنید. عاقلانهترین و انگیزانندهترین انتخابها، آنهایی است که به بالاترین ارزشهای وجودی خودتان مربوط باشد. شما باید چیزی را بخواهید و بدانید که چرا آن را میخواهید، وگرنه به راحتی آن را رها خواهید کرد.
پس چرای شما کدام است؟ اگر میخواهید پیشرفت عمدهای در زندگی خود ایجاد کنید، باید دلیلی داشته باشید و برای آنکه بخواهید خواهان تغییرات لازم شوید، باید چرای شما چیزی باشد که بسیار انگیزاننده است. باید بخواهید که برخیزید و سالها بروید و بروید و بروید.
پس چه چیزی هست که شما را بیشتر حرکت بدهد؟ تشخیص این چرایی بسیار مهم است؛ آنچه شما را برمیانگیزاند، شوق شما را بیدار میکند، منبع اشتیاق شما میشود و پایداری شما را تقویت میکند.
تا زمانیکه «چرا» به اندازه کافی قدرتمند نباشد، حرف زدن از «چگونه» معنایی ندارد. تا وقتی که جایگاه انگیزه و آرزوی خود را مشخص نکردهاید، هر مسیری را که برای بهبود در پیش بگیرید، آن را رها خواهید کرد.
بگذارید برای جا افتادن مطلب مقایسهای بکنیم. اگر از شما خواسته شود که در ازای پاداش 20 دلاری، با استفاده از تخته چوب بزرگی از یک ساختمان سی طبقه به سمت ساختمان مقابل بروید، آیا این کار را میکنید؟ طبیعتا نه.
حال اگر فرزند شما در ساختمان مقابل باشد و ساختمان در حال آتشسوزی باشد، آیا برای برای نجات او از روی این تخته عبور میکنید؟ قطعا! ربطی هم به 20 دلار ندارد.
علت تفاوت پاسخ شما چیست؟ چه چیزی عوض شد؟ چرای شما بود که عوض شد. میبینید وقتی دلیلی به اندازه کافی بزرگ و بااهمیت باشد، هرطور شده کار را انجام خواهید داد.
برای اینکه انگیزه درونی و پتانسیل خلاق خود را واقعاً به کار بیندازید، باید به چیزی فراتر از پول و اهداف مالی نگاه کنید. شوق لازم برای کار باید از جایی عمیق نشأت گرفته باشد. حتی اگر این چیزهای پرزرق و برق را بدست بیاورید، باز آن جایزه اصلی را نمیگیرید و بنابراین احساس خوشبختی و کامیابی نخواهید کرد.
آنتونی رابینز میگوید: «بعضی بزرگان کسبوکار را دیدهام که به تمام اهداف خود رسیدهاند اما هنوز احساس فرسایش و ترس و نگرانی دارند. چه چیزی است که این افراد موفق را از شادکامی محروم میکند؟
جواب این است که آنها فقط بر روی دستاوردها تمرکز کردند و به رضایتمندی اهمیت ندادهاند. انجام موفقیتآمیز کار تضمینکنندهی لذت، رضایت، شادمانی و احساس معنا نیست. این دو مهارت یکدیگر را کامل میکند و من به ناچار موفقیت بدون احساس رضایت را شکست میدانم!»
انگیزه اصلی
ارزشهای بنیادین شما هستند که نقطه دسترسی برای پیدا کردن قدرت چرایی را به شما میدهند. آن است که معلوم میکند شما که هستید و نیز نشان میدهد که به دنبال چه چیزی هستید. ارزشهای وجودی شما مثل قطبنمایی است که شما را به پیش میبرد و همچون GPS درون وجود شما نهاده شده است.
یکی از مهمترین گامهایی که شما را به سوی بزرگترین مأموریت زندگیتان هدایت میکند، مشخصکردن ارزشهای درونی و اصلاح و تنظیم آنهاست.
اگر از ابتدا ارزشهای خود را تعریف نکرده باشید، خواهید دید که مرتباً به انتخابهایی دست میزنید که با آنچه میخواستهاید، در تعارض هستند.
وقتی عمل شما با ارزشهایتان در تعارض قرار بگیرد، از وضعیتی توأم با نارضایتی، فرسودگی و دلسردی سردرمیآورید.
روانشناسان میگویند وقتی بیشترین استرس را دریافت میکنیم که عمل و رفتار ما با ارزشهایمان همخوانی نداشته باشد.
تعیین ارزشهای بنیادین باعث میشود بتوانید بسیار سادهتر و موثرتر زندگی کنید.
وقتی به ارزشهای اصولی خود آگاه هستید، تصمیمگیری نیز برایتان سادهتر میشود.
نبرد خود را پیدا کنید
خواستن یا نخواستن چیزی، برای انسانها ایجاد انگیزه میکند. عشق یک نیروی انگیزاننده بسیار قوی است. نفرت هم همینطور است. علیرغم نگاه رایج اجتماعی، خوب است که نفرت داشته باشید. نفرت از بیماریها، بیعدالتیها، جهلها، راحتطلبیها و غیره.
گاهی پیدا کردن یک دشمن، آتش درون شما را میافروزد. بزرگترین انگیزهها، پافشاریها و ارادهها وقتی ظاهر میشود که دشمنی برای جنگیدن داشته باشیم. بیشتر انقلابها و تحولات تاریخی در نتیجهی جنگ با یک دشمن پدید آمدهاند.
اجبار به جنگیدن تا مدتها شخصیت، تفکر و تصمیم شما را به چالش میکشد و شما را مجبور میکند تا استعدادها و توانمندیهای خود را ارزیابی کنید و بیازمایید.
هدفها
اگر آن پیشرفتی را که مایل هستید بدست نیاورده یا نمیتوانید بدست آورید، فقط به این دلیل است که اهداف خود را به صورت واضح و مشخص تعیین نکردهاید.
این جمله را از من به خاطر داشته باشید: «هرچیزی که تصور کنید، از صمیم قلب آرزویش کنید، خالصانه به آن باور داشته باشید و مشتاقانه برای آن کار کنید، به ناچار عملی خواهد شد.»
یاد گرفتن این مسأله که چطور هدفگذاری مؤثری کنم و به آن هدفها برسم، مهارتی است که بیشترین سهم را در ایجاد توفیقات و فراوانیها و کامیابیهای زندگی من دارد.
وقتی شما سازماندهی کنید و تمرکز نیروی خلاق خود را بر روی کسب هدفهایی که درست تعریف شدهاند قرار دهید، اتفاقات معجزهآسایی میافتد.
کسی که یک “چرا”ی سوزان و شفاف و پیشبرنده داشته باشد، میتواند بهترینِ بهترینهای هر حوزهای را در چگونگی انجام کار شکست دهد.
واقعاً هدفگذاری چه میکند؟ افشای راز پنهان
فقط چیزی را که به دنبال آن باشید، میتوانید ببینید و تجربه کنید. اگر نمیدانید دنبال چه هستید، قطعاً آنرا نخواهید یافت.
درواقع آن چیز دلخواه شما ممکن است در اطراف شما وجود داشته باشد، اما مغز و چشمتان برای دیدن آن باز نباشد. نحوهی کارکرد قانون جذب در همینجا دیده میشود.
چیزی که درمورد قانون جذب وجود دارد این است که آن چیز دلخواه قبلا هم آنجا وجود داشته است و شما الان دارید آن را میبینید. شما درواقع دارید آن را به زندگی خود جذب میکنید. انگار که آن چیز قبلا آنجا نبود یا در دسترس شما نبود تا اینکه افکار شما ذهنتان را بر آن متمرکز کرد و به سمت دیدن آن سوق داد.
یک مثال خیلی بهجا و مناسب که بسیار واقعی است و فکر کنم برای همهی ما اتفاق افتاده است:
دیدهاید که هنگام خرید یک اتومبیل جدید، حالا که تصمیم گرفتهاید مدل خاصی را انتخاب کنید، همهجا در کوچه و خیابان هزاران اتومبیل از آن مدل میبینید، درحالیکه انگار قبلاً هرگز وجود نداشتند. آنها همیشه بودهاند اما چون به آنها توجه نکرده بودید، آنها را نمیدیدید. بنابراین تا وقتی توجه خود را روی آنها نبرده بودید، اصلا برایتان وجود نداشتند.
بعد از اینکه شما هدفهایتان را به وضوح تعریف و مشخص کردید، همه چیز دنیا بسیار متفاوت خواهد شد؛ اینکه جهان را چگونه تجربه کنید و چگونه ایدهها، افراد و فرصتها را به درون زندگی خود بکشانید.
برایان تریسی این مطلب را در یکی از مصاحبههایش اینگونه بیان کرد:
«افراد تراز اول، هدفهای بسیار واضحی دارند. آنها میدانند که هستند و چه میخواهند. آن هدفها را مینویسند و برای رسیدن به آنها، برنامه و نقشه طراحی میکنند. افراد ناموفق اهدافشان را در سرشان با خود به این طرف و آن طرف میبرند. ما میگوییم یک هدف اگر نوشته نشود، یک فانتزی بیش نیست.»
آن کسی شوید که باید بشوید
بسیاری افراد وقتی برای رسیدن به هدفهای جدید برنامهریزی میکنند، میگویند: «بسیار خب، حالا من هدف دارم اما برای رسیدن به آن باید چه کنم؟»
این سئوال بدی نیست اما اولین سئوالی که باید از خود بپرسید این نیست. خوب است اولین سئوالتان این باشد: من باید چه کسی بشوم؟
حتما برخی افراد را میشناسید که همه کارهای درست را انجام میدهند اما هنوز نتایج و دستاوردهایی را که میخواهند، کسب نمیکنند.
بزرگی میگفت: «اگر میخواهی بیشتر داشته باشی، باید خودت بیشتر بشوی. موفقیت چیزی نیست که شما به دنبالش بدوید. آنچه را که دنبال کنید، آن چیز شما را از پا میاندازد. مثل این است که سعی کنید پروانهها را تعقیب کنید. شما با تبدیل شدن به کسی که باید بشوید، موفقیت را جذب خود میکنید.»
خودتان باشید
بسیار خُب، بیایید مسیر دستیابی به اهدافی که برایشان تصمیمگیری کردهاید را ترسیم کنیم. این فرایند شامل انجام و گاهی عدم انجام یکسری موارد است.
آنچه میان شما و هدفتان قرار دارد، رفتار شماست. چه رفتارها و عادتهایی هست که لازم است از زندگی خود کم کنید یا آنرا به زندگی خود بیافزایید؟
زندگی شما طبق این فرمول قابل بیان است:
رسیدن به اهداف = انتخاب(تصمیم) + رفتار(عمل) + عادت(عمل تکرارشونده) + ترکیبشدن(گذشت زمان، تأثیر اثر مرکب)
محاسبه کنید چه رفتارهایی این مسیر را میبندد و چه رفتارهایی به انجام آن کمک میکند.
اگر استفادهی بیش از حد از اینستاگرام یا توییتر، زمان زیادی از شما را هدر میدهد و شما را از ورزش مرتب و روزانه بازمیدارد، همین امروز دست به کار شوید!
دفترچهی خود را بیرون بیاورید و سه هدف مهم و اصلیتر خود را بنویسید. سپس عادتهای بدی را که میتوانند اثر مخرب روی هریک از این هدفها داشته باشند، لیست کنید. عادتها و رفتارها هرگز دروغ نمیگویند!
حال به این لیست، تمام عادتهایی را بیافزایید که برای رسیدن به اهدافتان لازم است آنها را در خود پیاده کنید، بپذیرید و به انجام برسانید و طی گذر زمان آنها را ادامه دهید تا تجمیع و ترکیب شوند و اثر بزرگ خود را بیافرینند.
5 استراتژی برای حذف عادتهای بد:
عادات آموخته میشوند، پس میتوانید آنها را فراموش کنید. هرچیزی که قابل یادگیری است، قابل فراموش شدن نیز هست.
اگر میخواهید زندگی خود را به مسیر جدیدی هدایت کنید، ابتدا باید لنگر عادات بد که باعث غرق شدنتان میشود را بیرون بیاورید.
کلید کار این است که هدفتان را آنقدر بزرگ و ارزشمند انتخاب کنید تا بر تمایل شما به لذت سریع غلبه کند.
برای این کار به برنامهای جدید نیاز دارید. موارد زیر بازی را به نفع شما تعییر میدهند.
1. محرکهای خود را بشناسید.
به لیست عادتهای بد خود نگاه کنید و برای هر موردی، چیزهایی را که باعث میشوند آن عادت تحریک و فعال شود مشخص کنید.
چهارگانهی بزرگ را که شامل «چه کسی»، «چرا»، «کجا» و «کِی» هست، برای هر عادت بد خود در نظر بگیرید و مشخص کنید.
مثلا آیا هنگامی که با افراد خاصی هستید، تمایل شما به نوشیدن خیلی بیشتر میشود؟ یا مثلا چه احساساتی بدترین عادتهای شما را تحریک میکند؟ استرس، خستگی، خشم، عصبانیت، یا بیحوصلگی؟
مشخص کردن این موارد، آگاهی شما را به شکل فزایندهای بالا میبرد. البته این تمام ماجرا نیست، گفتیم که افزایش آگاهی به تنهایی نمیتواند عادتهای بد را از بین ببرد.
2. پاکسازی خانه!
اگر میخواهید عادت بدی را متوقف کنید، مثل عادت نوشیدن الکل، باید کل خانه و زندگی خود را از آن پاک کنید و حتی یک قطرهاش نیز در خانه شما باقی نماند. اگر تفریحگاهی دارید که پایان هفته به آنجا میروید، آنجا را هم کاملا پاکسازی کنید. تمام اسباب و ابزار ریزی که برای این کار استفاده میکنید مثل جامها و …، همه را بیرون بریزید. بطور کلی، از شر هر چیزی که عادتهای بد شما را تحریک و تقویت میکند خلاص شوید.
3. برای عادتهای بد، جایگزین بسازید.
هر عادت بدی که دارید را با دقت بررسی کنید و ببینید که آیا میشود برای آنها یک عادت جایگزین مثبت پیدا کرد؟ مثلا به جای خوردن یک خوراکی شیرین که اعتیاد شدید به آن دارید، میتوانید از میوههای شیرین استفاده کنید که شیرینی طبیعی دارند و ضرر کمتری به شما میرسانند. در اصل با این کار ترک عادات بد تبدیل به جایگزین کردن آنها با عادات مثبت میشود.
4. آهسته و آرام وارد شوید.
احتمالا تا به حال کسانی را دیدهاید که برای وارد شدن به استخر، آرام و ذرهذره اقدام به این کار میکنند و نمیتوانند یکدفعه به داخل آب بپرند. برای ترک عادات بد هم بعضی افراد ممکن است این استراتژی برایشان جواب دهد که آرام آرام اقدام کنند. یک سری عادات عمیق داریم که سالهاست دست به گریبانشان هستیم و بهتر است که با اقدامات کوچکی که برمیداریم، کمکم آنها را ترک کنیم.
5. یا خود را به درون آن بیندازید.
همهی آدمها یکجور آفریده نشدهاند. برخی محققان میگویند برای عدهای از افراد خیلی آسانتر است که عادتهای بد و بزرگ را بطور ناگهانی ترک کنند و سبک زندگیشان را عوض کنند. در این استراتژی به یکباره تصمیم میگیرید که عادتی را ترک کنید و برای همیشه کنار بگذارید؛ مثل یکدفعه پریدن در داخل آب.
6 تکنیک برای ایجاد عادتهای خوب:
حالا که کمک کردیم عادتهای بدی که شما را به مسیر اشتباه میبردند حذف کنید، لازم است انتخابها، رفتارها و سرانجام، عادتهای جدیدی ایجاد کنیم که درنهایت، شما را در مسیر رسیدن به بزرگترین آرزوهایتان قرار میدهند.
کارشناس خبرهی رهبری، آقای ماکسول، میگوید: “شما نمیتوانید زندگیتان را تغییر دهید، مگر اینکه چیزهایی را تغییر دهید که هر روز آنها را انجام میدهید. راز موفقیت شما در رویههای روزمرهتان نهفته است.”
طبق پژوهشهای انجام شده، یک رفتار جدید را باید ۳۰۰ بار انجام دهید تا آن را تبدیل به یک عادت رفتاری ناخودآگاه کنید.
1. خودتان را برای موفقیت آماده نگه دارید:
هر عادت جدیدی باید با زندگی و شیوهی زندگیتان مطابق باشد. اگر عضو باشگاه ورزشی شوید که ۳۰ کیلومتر با خانهتان فاصله دارد، شما به آنجا نخواهید رفت. اگر میخواهید غذاهای سالمتری بخورید و وزنتان را کم کنید، مطمئن شوید که یخچال و آشپزخانه با مواد غذایی سالم پر شدهاند.
2. به اضافهکردن فکر کنید، نه کمکردن:
وقتی مجلهی Success با مونتل ویلیامز مصاحبه کرد، او گفت به خاطر بیماری بدی که به آن مبتلاست، رژیم بسیار دقیقی دارد. مونتل خود را با چیزی به نام “اصل افزودن” وفق داده بود.
او در این مورد اینگونه توضیح داد: “این اصل دربارهی این نیست که تلاش کنید چیزی را از رژیم غذاییتان حذف کنید؛ بلکه در این باره است که چه چیزی را اضافه یا جایگزین میکنید.”
به جای اینکه فکر کند مجبور است خودش را از “لبنیات، همبرگر و شکلات” محروم کند، به چیزهایی که میتواند جایگزین آنها کند، فکر میکند: “امروز میخواهم سالاد، سبزیجات بخارپز و انجیر تازه بخورم.”
بهجای تمرکز روی چیزهایی که باید از آنها صرفنظر کند، به چیزهایی فکر میکند که میتواند به زندگیاش اضافه کند و نتیجهی این کار، خیلی قدرتمند است.
3. کارهایتان را به دیگران بگویید:
به دنبال پاسخگویی به جمع و نظارت دیگران بر خود باشید! یک مقام دولتی را در حال سوگند کاریاش تصور کنید. وقتی مقابل رسانههای عمومی سوگند میخورد و قول میدهد، میداند که مسئول و جوابگوی هر کاری خواهد بود که او را از قولهایش دور میکنند و برای هر پیشرفتی در راه رسیدن به اهدافش، تحسین میشود.
آیا می خواهید آن عادت جدید را در خودتان نهادینه کنید؟ به دیگران درباره ی تصمیمتان بگویید.
یک بار برای کمک به یکی از همکارانم در ترک سیگار، به همهی اعضای شرکت گفتم: “گوش کنید! احسان تصمیم گرفته سیگار کشیدن را ترک کند! این فوقالعاده نیست؟” یک تقویم بزرگ بیرون اتاقش قرار دادم. او هر روزی که سیگار نمیکشید، یک ضربدر بزرگ قرمز رنگ روی تقویم میزد. همکارانش متوجه شدند و شروع کردند به تشویق او. احسان نمیخواست شرمندهی تقویم، همکاران و خودش شود و شکست بخورد؛ بنابراین سیگار را ترک کرد!
4. یک فرد همپا و همراه برای مسیر موفقیت خود پیدا کنید:
برای اینکه احتمال موفقیتتان را بالا ببرید، یک همراه موفقیت پیدا کنید؛ کسی که موقع نهادینهکردن یک عادت جدید، وقتی وسوسه میشوید به عادت قبلیتان برگردید، شما را مسئولیتپذیر نگه خواهد داشت.
من خودم کسی را دارم که به آن “همراه موفقیت” میگویم. هر جمعه، ما با هم یک مکالمهی تلفنی داریم که در آن پیروزیها، شکستها، اصلاحات و افسوسهایمان را مطرح میکنیم و از طرف مقابل بازخوردی را میخواهیم که نیاز است و همدیگر را مسئولیتپذیر نگه میداریم.
5. رقابت و رفاقت:
برای برانگیختن روحیهی رقابتی و غوطهورکردن خودتان در یک عادت جدید، هیچ چیز مثل یک رقابت دوستانه نیست.
دکتر مهمت اوز به من گفت: “اگر مردم هر روز فقط هزار قدم بیشتر بردارند، زندگیشان را دگرگون خواهند کرد.”
ویدئوپلاس، سهامدار عمدهی مجلهی موفقیت، رقابتی به راه انداخت که در آن با استفاده از قدمسنج، تعداد قدمهای آدمها را شمارش میکرد. برایم حیرتآور بود کارمندانی که تا قبل از این برای سلامتی ورزش نمیکردند، ناگهان شروع کردند به پیادهرویهای طولانی! تعداد قدمها هر روز بیشتر میشد. همهی چیزی که لازم بود، کمی رقابت برای روشن نگه داشتن موتور آدمها بود.
6. جشن بگیرید:
در طول مسیر، زمانهایی را باید برای جشنگرفتن و لذتبردن از بعضی دستاوردها و پیروزیهایتان وجود داشته باشد. شما نمیتوانید با سختیکشیدن و بدون هیچ پاداشی، به راهتان ادامه دهید. شما باید جوایزی هرچند کوچک پیدا کنید، و برای قدردانی از خودتان به خاطر چسبیدن به یک رفتار جدید، بدهید.
البته که تغییر سخت است! شکیبا باشید.
همهی افراد موفق و افراد شکستخورده در یک چیز مشترک هستند؛ همه آنها از اینکه کاری را بکنند که آن گروه دیگر میکند تنفر دارند.
تفاوت در این است که افراد موفق به هرصورتی که شده، کارهای خود را انجام میدهند. تغییر کردن دشوار است و به همین دلیل است که مردم عادتهای بد خود را تغییر نمیدهند و سر از بدبختی و مشکلات درمیآورند.
نکتهی هیجانانگیز این واقعیت این است که اگر تغییر آسان بود، همه درحال انجام تغییر بودند و آنوقت موفقشدن و تبدیلشدن به یک آدم فوقالعاده میان این همه، بسیار دشوارتر میشد. عادی بودن ساده است. فوقالعاده بودن شما را از بقیهی جمعیت جدا میکند.
سخن مارتین لوتر کینگ را دوست دارم که میگوید:
“بزرگی یک مرد به دفعاتی نیست که به رفاه و راحتی رسیده؛ بلکه به تعداد جنگهایی است که پشت سر گذاشته است.”
زمانی که قرار شد عادتهای بد قدیمی را بشکنید و عادتهای جدید را آغاز کنید، به خاطر داشته باشید که باید نسبت به خودتان صبورانه برخورد کنید.
اگر شما بیست، سی یا چهل سال درحال انجام و تکرار یک رفتار بودهاید که الان میخواهید عوض شود، باید بپذیرید که این مسأله زمانبر است و دیدن نتایج حاصل از آن، به تلاش زیادی نیاز دارد.
مطالعات علمی نشان میدهد الگوهای فکری و رفتاری که به دفعات زیاد تکرار شدهاند، چیزی را میسازند به نام «امضای عصبی» یا «کانال مغزی» که تعدادی نورونهای مرتبط به هم هستند که الگوی فکری یک عادت مشخص را در خود دارند.
توجه، عادت را تقویت میکند. وقتی به یک عادت توجه میکنیم، کانال مغزی را فعال میکنیم و افکار، تمایلات و رفتارهای مرتبط با آن عادت آزاد میشود.
خوشبختانه مغز ما انعطافپذیر است. اگر توجه دادن به عادت بد را متوقف کنیم، آن کانالها ضعیف میشوند.
ساختن عادتهای نو و ایجاد کانالهای جدید در مغز ما زمان میبرد. نسبت به خودتان شکیبا باشید. اگر از مسیر خارج شدید، خودتان را بتکانید و به مسیر بازگردید (نه اینکه به خودتان سرکوفت بزنید).
مشکلی نیست؛ همهی ما گاهی لغزش میکنیم. فقط دوباره برخیزید و بروید یک استراتژی دیگر را امتحان کنید و تعهد و پایداری خود را تقویت کنید. وقتی آنرا ادامه دهید، پاداش آنرا نیز دریافت خواهید کرد…
نویسنده : رضا رستگار
منبع : کتاب اثر مرکب از دان هاردی
کلیدیترین بخش این پست به نظرم این عبارت قسمت بود:
“اگر آن پیشرفتی را که مایل هستید بدست نیاورده یا نمیتوانید بدست آورید، فقط به این دلیل است که اهداف خود را به صورت واضح و مشخص تعیین نکردهاید.”
مشکل اساسی بیشتر ما ایرانی نداشتن هدف مشخص و روشنه. یعنی بیشتر مردم ما نمیدونن میخوان چی کار کنن و به کجا برسن.
دور همی زندگی میکنیم و میگذرونیم. سبک بریم جلو ببینیم چی میشه الله و اعلم طور پیش میریم و خروجی این میشه که یه عالمه آدم متوسط پیش هم جمع شدیم.
بله کاملا درست میفرمایید. داشتن هدف، مسیر رو برامون مشخص میکنه توی زندگی و بدون داشتن هدف، قطعا نمیشه به درجات بالایی تو هر حوزهای رسید