سوال مهم و اساسی در ذهن بسیاری از جوانان بعد از فارغالتحصیلی به وجود میآید این است که آیا باید کارمند باشم یا به سمت کارآفرینی بروم؟ البته این مهمترین سوال است و سوالات زیادی دیگری نیز در این رابطه وجود دارد.
لیست تعدادی از سوالات درباره کارآفرینی (Entrepreneurship)، داشتن استارتاپ و کسب و کار خود، کارمند بودن و … را مرور کنیم؟
- آیا من باید یک کارآفرین باشم؟
- اگر کارمند باشم بد است؟
- اگر قرار است بیزینس خود را داشته باشم چه زمانی شروع کنم؟
- تا چه زمانی کارمند بمانم؟
- چه نوع کارمندی باشم؟
- بهترین سن برای راهاندازی استارتاپ کی است؟
- آیا کسی که کارمند است آدم کمتوان و بیعرضهای است؟
- کارمند بودن یا کارآفرین بودن؟
- چه کسانی صلاحیت کارآفرین شدن دارند؟
- آیا الزاما هر کارآفرینی موفق است؟
- چقدر به سخنرانیها و جملات انگیزشی توجه کنم که از حصارها عبور کنم و بیزینس خود را لانچ کنم؟
- و …
یک تصور غلط وجود دارد که مردم فکر میکنند اگر کارآفرینی به علم و دانش نیاز داشته باشد آن را در طول مسیر کارآفرینی در کنار تجربههای بدستآمده، بدست میآید. با جوی که در بین جوانان پیش آمده فکر میکنند به راحتی میتوانند کارآفرین شوند. در واقع میتوان گفت موضوع را سهل ممتنع میبینند و بیمحابا میخواهند وارد گود شوند.
در فرهنگ ایرانی مانند دیگر فرهنگهای دنیا ضربالمثلها، شعرها و جملات گولزننده، غلط و بعضا دروغ و بیخاصیت زیادی وجود دارد. یکی از آنها شعر زیر است:
“تو پـای به راه درنــه و هیـــچ مـپرس خـود راه بگویدت که چـون باید رفت”
اینکه بدون آمادگی از قبل و پر کردن کولهپشتی وارد راهی بشویم و در آن راه موفق شویم آن راه، بیشک فقط در شعرها و ضربالمثلها یافت میشود. البته به تعبیری اگر خود راه قرار است به ما بگوید که چگونه باید برویم، با جنازههایی که در دو طرف راه به چشم میخورد مشخص میشود. یک راه پر از اسکلت است، راه دیگر هنوز جنازهها تازه هستند و کفتارها بالای سرشان است! اگر بدون آمادگی کسی وارد راه کارآفرینی بشود از همین تعداد کشتههای راه میفهمد که کدام راه اشتباه است و کدام راه کمتر اشتباه!
هر کدام از این افراد یک تابلو و درس عبرتی برای دیگران میشوند. البته باید خوش شانس باشیم تا از شکستها هم بشنویم، چون معمولا پیروزیها بازگو و بولد میشوند.
کارآفرینی بیش از حد ساده نشان داده شده است. تصویری کاریکاتوری از آن را به ما نشان دادهاند. جنبههای مثبت آن بسیار بزرگ و پررنگ شده و جنبههای منفی آن خیلی کم دیده شده است.
هر شبکهی اجتماعی را باز میکنی میبینی درحال انگیزه دادن و تشویق کردن مردم هستند تا کسب و کار خودشان را داشته باشند. مثلا خیلی از جملات مثل اینها گفته میشود: از حصارها عبور کن و مرزها را سپری کن، تا کی قرار است برای دیگران کار کنی، تا کی میخوای حقوقبگیر باشی؟! خودت را باور داشته باش و … نباید زیر بار جو جامعه سر خم کرد و زیر فشار آن کم آورد.
با این نگاه همه باید بیزینس خود را راه بیاندازند، سوالی که مطرح میشود چه کسی قرار است برای این کسب و کارها کار کند و کارمند شود! خروجی این نگاه سادهانگارانه شده مثلا ۱۰۰۰ شرکت ۳ – ۴ نفره ناموفق به جای ۳۰ – ۴۰ شرکت ۱۰۰ نفره و موفق.
این اعتقاد باید از بین برود که همه باید کارآفرین باشند. چون کارآفرینها معمولا در یک چارچوب قرار نمیگیرند. اگر قرار باشد همهی جامعه کارآفرین باشند و هیچکس در ساختار هیچکس قرار نگیرد، هیچ حرکتی نمیتوان انجام داد.
پس قاعدتا به نظرم آدمهایی که در یک ساختار کار میکنند؛ چارچوب را دوست دارند و میخواهند ریسک نکنند، کاری ارزشمند میکنند. شاید آنها بتوانند به مهرههایی بسیار ارزشمند در سازمانهای کارآفرینی تبدیل شوند.
نکتهی دیگری که وجود دارد خطای شناختی انسانها است. اینکه فکر میکنیم شکست برای دیگران است. بیرون گود هستیم و وقتی استارتاپی را میبینیم که fail کرده، با خود میگوییم عجب اشتباهاتی کردند اینها که بدیهی بود مسلما اگر من بودم این اشتباهات و حطاها را نمیکردم و شرکت را به این نقطه بد نمیرساندم.
یک مثال از خطای شناختی: اگر از یک جمع صد نفره بپرسید چند نفر از شما بالاتر از میانگین جامعه رانندگی میکنید و رانندگی بهتری دارید خواهید دید نود درصد کلاس دستها را بالا میآورند! طبق تعریف میانگین باید ۵۰ درصد جمعیت زیر میانگین باشند. بالاخره این افرادی که در شهر رانندگی مناسبی ندارند از کجا آمدهاند؟ بنابراین میبینیم که مردم فکر میکنند که خودمان خوب هستیم و این دیگران هستند که مشکل دارند.
کارآفرینی یک تصمیم لحظهای و احساسی نیست
کارآفرینی به صورت لحظهای روی نمیدهند و طی یک روند، شکل میگیرند. به مثالهای زیر توجه کنید:
- مشکل مالی در زندگی (که من آن را به شرایط نامطلوب شغل خود نسبت میدهم)
- برخورد نامناسب مدیر ارشد با من
- مخالفت شرکت با ایده و طرحی که من آن را بسیار منطقی و مفید میدانم (حس میکنم شرکت میل به تغییر و بهبود ندارد)
- فشار کاری بسیار زیاد و این حس که اگر قرار است تا این حد فشار تحمل کنم، چرا منافع آن را خودم در قالب کارآفرینی کسب نکنم؟
فرد در یکی از شرایط بالا یا شرایط مشابه قرار گرفته گرفته است و لحظهای و تحت تاثیر جو به سمت کارآفرینی سوق پیدا کرده است که مسلما نتیجه خوب نخواهد بود.
مواردی که بیان شد به معنای دلسرد کردن جوانها نیست اینکه رای آنها را بزنیم که سمت کارآفرینی نروند بلکه نشان دادن جنبههای کمتر پرداخته شده است تا با چشمان باز مسیر را اصولی و با پشتوانه طی کنند.
کارآفرینی را به عنوان یکی از ۲ مسیر ارزشآفرینی ببینیم
کارفرینی را یکی از دو مسیر ارزشآفرین ببینیم. ارزش آفرینی را درون سازمانی نیز ببینیم. متاسفانه در بسیاری از کلاسها و همایشهای کارافرینی طوری درباره کارمند حرف میزنند که انگار درباره یک موجود بیعرضهی تعطیلالعقلِ نادان که نتوانسته بیزینس خود را راه بیاندازد و الان کارمند است.
نگاه ما به کارآفرینی باید نگاه انتخابی باشد. یکی از مراحل مهم در فرایند کارآفرینی، تصمیمگیری و انتخاب است. جایی که ما به خود میگوییم: «من میخواهم کارآفرین بشوم و مسیر کارآفرینی را طی کنم.»
اگر انتخاب کردیم کارآفرین باشیم باید سبک زندگی کارآفرینی را نیز پیش بگیریم. اگر تصمیم گرفتیم استارتاپ خود را لانچ کنیم برای شروع موفتا مدتی باید در حیطهی مورد نظرمان کارمند باشیم. این مدت میتواند ۲ سال، ۵ سال یا حتا ۱۰ سال باشد. زمان آن بستگی به خود فرد دارد. یعنی صرف کارمند بودن به مدت چندین سال الزاما انسان را کارآفرین موفق نمیسازد. با نگاه غلط، فرد ممکن است با سابقه ۱۰ سال کار در شرکتی، فقط یک سال را ۱۰ بار تکرار کرده باشد و اندوخته و تجربه گستردهای را جمع نکرده باشد.
هر فردی میتواند با تقویت دانش و تواناییهای خود، بهگونهای جایگاهش را در پروسه کاری تحکیم کند که بدون او کل عملیات از هم فروبپاشد. او میتواند به یک مهره حیاتی (لینچپین) تبدیل شود.
خیلی از افراد میتوانند ۲ – ۳ ساله با روش درست، تجربه یک آدم ۱۰ سال کار را بدست بیاورند. در کارآفرینی روحیهی حل مساله بسیار مهم است. منظور این نیست که هر مشکل و مسالهای در سازمان بود را من بتوانم حل کنم، بلکه منظور این است که اگر من مدیر این شرکت بودم چگونه این مشکل را حل میکردم و در ذهنم راهکار میدادم. مهم روحیهی مسالهیابی و مسالهجویی است و داشتن ذهنی راهحلمحور است. با این کارها حداقل موقعی که فرد بیزینس خودش را راه انداخت، برای مشکلات پیش آمده، راهحلها و سناریوهای بسیاری دارد.
کسی که قصد کارآفرین شدن دارد، در زمانی که کارمند است نباید خود را کارمند ببیند بلکه باید خود را به چشم دانشجو ببیند.
در ابتدا کارمند بودن به روش درست، میتواند به ما تجربیاتی بدهد که هزینههای کارآفرینی ما را در آینده به طور قابل ملاحظهای کاهش دهد و به واسطه تجاربی که بدست میآورد ریسکها را به حداقل برساند.
به عنوان مثال آیا تا به حال دقت کردید چرا کسب و کارهایی که کوچک هستند و وقتی بزرگ میشوند، مدیرها کمکم مشکل پیدا میکنند؟ ۱۰ نفر را در اوایل کار خوب اداره میکنند اما وقتی از ۵۰ نفر رد میشوند آغاز مشکلات است و نارضایتی سازمانی مدام بالاتر میرود و سازمان مثل زمانی که کوچک بود دیگر کارا و پویا نیست.
دلیلش این است (یکی از دلایل) که خیلی از این تجربیات را زمانی که کارمند بودهاند نکردهاند و ندیدهاند و حالا دچار مشکل شدهاند.
یک تفاوت بزرگ بین کارمندی که انتخاب کرده کارآفرین شود و کارمندی که انتخاب کرده کارمند باشد وجود دارد. کارمند بودن و کارآفرینی بودن ۱۰۰ درصد انتخابی است و هر کدام یک لایف استایل است. نمیتوان گفت کدام خوب است و کدام بد، صرفا علاقهمندی هر فردی به زندگی به فرد دبگر متفاوت است. کسی که ساعت ۸ صبح سرکار میآید و راس ساعت ۱۶:۳۰ انگشت میزند و سازمان را ترک میکند که به تفریحاتش برسد، این سبک زندگی را انتخاب کرده است. استخر و باشگاهش سرجایش است، شبنشینیها را دارد کافه و سینما و … را هر شب برنامه میگذارد و انجام میدهد. این خانم یا آقا اینگونه تصمیم گرفته زندگی کند و در تمامی بخشهای زندگی موازنه و تعادل ۱۰۰ درصدی دارد.
اما از طرف دیگر کسی که میخواهد کارآفرین شود این حجم از تعادل او را به جایی نمیرساند، چون باید کفهی کار، مطالعه، بیخوابی، ریسکپذیری و امثالهم بسیار سنگینتر از کفه تفریح و استراحت باشد.
باید تصمیم بگیریم و دست به انتخابی بزنیم که پیش روی ماست: میتوانیم همرنگ جماعت شویم یا سری توی سرها درآوریم. نمیتوانیم هر دوی این کارها را باهم انجام دهیم.
کسی که میخواهد کارآفرین شود باید کار خود را فراتر از شغل و اشتغال ببیند. کسی که خود را شاغل میداند و مشغول بودن برایش کفایت کند، دستاورد بزرگی خلق نخواهد کرد.
گروه دیگری هم هستند که میگویند میخواهیم کارآفرین شویم اما لایف استایل کارمند را دارند. میگویند میخواهیم رشد کنیم اما مثل گروه قبل ۴ – ۵ شرکت را ترک میکنند و میروند دنبال خوشگذرانیها. کسی قصد دارد کارآفرین باشد نمیتواند فقط به تسکهایی که به او محول شده بسنده کند و کاری به جاهای دیگر سازمان نداشته باشد. فقط کارهایی که مورد بازخواست قرار میگیرد را انجام میدهد نه یه ذره بیشتر، بدون هیچ خلاقیت و ایدهای برای حل بهتر مسایل.
آیا در کارآفرینی راه میانبری وجود دارد؟
این متن را پویا شفیعی در اینستاگرامش نوشته: “راستش من راه میانبری را نمیشناسم. حتی کسانی که پدرسوخته عالم هستند، در کارشان ممارست داشتهاند. حداقل در پدر سوختگی!
کلاسهای امید فروشی، تفکر مثبت، قانون جذب و … از یک سو و بروز شومنهای موفقیت مجازی از سوی دیگر، افیون نسلجدید است برای کسانی که میانبر میجویند. با شعارهایی نظیر فرمول تضمینی موفقیت، پول دار شدن در کمترین زمان ممکن، تسط به زبان انگلیسی در خواب و …
تعداد بالای سایتهای قمار، فرمول لاغری در پنج هفته مانده به عید، اینفلوئنسرهای بیهویت و امثالهم درهمین فضای ذهنی جامعه شکل میگیرد.
ما جامعه کوتاه مدتیم. بیتحمل، بیتلاش، جامعه میانبر. غافل از اینکه بدانیم حتی اگر راه میانبری باشد، کسی به کسی یاد نمیدهد! و آن راه میانبری که در کلاس کنکور تدریس میشود و در اختیار همه است، دیگر راه میان بر نیست!”

تصویر راست نمای بیرونی یک کارآفین و آن قسمتی که مردم میبینند و تصویر چپ قسمتی که از یک کارآفرین در مواجه با سختیها که نشانمان نمیدهند.
استارتآپ چیست؟
این همه میگوییم استارتاپ (کسب و کار نوآفرین – کسب و کارهای نوپا) و در متن چند بار از این کلمه استفاده شد، اما منظور ما از استارتآپ چیست؟ چون در هر محفلی این کلمه را به یک شکل تعریف میکنند و گاها تعریفها شباهت چندانی باهم ندارند.
تعریف استارتاپ در دیکشنری: استارت آپ یک کسب و کار جدید است (A New Business)
- تعریف ۱: کسب و کاری که عموماً حول محور تکنولوژی شکل گرفته و پتانسیل رشد بالایی دارد.
- تعریف ۲: سازمانی که در جستجوی یک مدل کسب و کار که قابل تکرار و مقیاس پذیر باشد شکل گرفته است.
- تعریف ۳: استارت آپ یک نهاد انسانی است که برای ارائه یک محصول یا خدمت جدید در شرایطی که ابهام بالایی وجود دارد به وجود آمده است.
- تعریف ۴: کسب و کاری که قصد دارد ارزش آفرین باشد و پایداری برای اعضای آن دغدغه است و فرصتجو است اما فرصت طلب نیست. کسب و کاری که الزاما مقیاسپذیر نیست. اگرچه طبیعتا مقیاسپذیری برای آن مزیت و مطلوب است. کسب و کاری که ممکن است مبتنی بر تکنولوژیهای نوین باشد یا نباشد. کسب و کاری که هنوز در شرایط ابهام است و دوران نوزادی و کودکی خود را طی میکند.
استارت آپ و کارآفرینی، کسب و کارهایی که با هدفِ بزرگ شدن و رشد تأسیس شدهاند. این کسب و کارها، نیامدهاند تا خرج زندگی کارآفرین را تأمین کنند، بلکه قرار است به برندهایی بزرگ تبدیل شوند و سهم قابل توجهی از بازار را در اختیار بگیرند.
با تعریف صحیح استارتاپ، برنامهریزی برای رشد، جذب سرمایه، تلاش برای گسترش بازار و حتی ورود به بازارهای بینالمللی، افزایش تعداد کارمندان و انتشار آمار تعداد افراد شاغل در شرکت (به عنوان یک شاخص موفقیت)، میل به افزایش گردش مالی و برنامهریزی برای ورود به بورس و … از جمله دغدعههای کارآفرینها در این حوزه است.
استارتآپها تا چه زمانی باید حمایت شوند؟
در ابتدا مفهوم مرکز رشد یا انکوباتور (Incubator) در محیط کسب و کار را بیان میکنیم و به صورت بسیار کوتاه توضیح میدهیم که انکوباتور چیست.
اصطلاح انکوباتور از فضای زیستشناسی و پزشکی وارد ادبیات کارآفرینی و استارت آپها و شرکتهای نوپا شده است.
جانورشناسان و دامپزشکان، برای اینکه بتوانند فضای رشد برای تخم حیوانات یا نوزاد آنها را در لابراتوارها ایجاد کنند از دستگاه انکوباتور استفاده میکنند.
این دستگاه، تقریبا فضایی شبیه فضای طبیعی را (از لحاظ نور، رطوبت و دما) ایجاد میکند تا فرایند رشد بدون مشکل ادامه پیدا کند.
نوزاد انسان هم درصورتی که بسیار زودتر از زمان مناسب به دنیا بیاید یا به هر علت بدنش هنوز آمادگی مواجهه با محیط فیزیکی را نداشته باشد، برای مدتی در یک وسیلهی مراقبت کننده و تسهیل کننده رشد نگهداری میشود که به آن هم انکوباتور میگویند.
انکوباتور قرار است به فرایند رشد کمک کند و درنهایت باعث شود که موجودی که در انکوباتور قرار گرفته، بتواند انکوباتور را ترک کند. اگر موجودی را در انکوباتور قرار دادید و برای همیشه لازم بود در آنجا بماند، این فرایند حمایت از رشد موفق نبوده است.
به صورت عینی استارتاپها نیز از این قاعده مستثنی نیستند. حمایت و پشتیبانی آنها تا جایی که کسب و کار بتواند سرپا بایستد کافی است. فاندرهای استارتاپآپ از یک زمانی به بعد نباید خود را وابستهی سرمایهگزار ببینند و باید راه رشد خود را مستقل ادامه دهند. تا زمانی که پشت بنیانگذاران به حامیان گرم است معمولا اتفاق درخشانی نمیافتد و زیان دادن ادامه خواهد داشت.
چند تعریف از کارآفرینی
همانطور که تعریف استارت اپ را بیان کردیم کارآفرینی رو هم بهصورت مجزا تعریف کنیم. هرچند تفاوت خیلی زیادی میان این دو وجود ندارد اما به شکل اختصاصی بیان هر کدام آنها میتواند در درک مفهوم و پیام متن کمک کند.
معمولا در کنار نام کارآفرین و کارآفرینی این صفتها نیز به چشم میخورد: خلاقیت، پیشرو بودن، آیندهنگاری (ساختن آینده)، آینده، نگری (پیشبینی آینده)، جرات ریسک کردن، ارزشآفرینی، ایجاد اشتغال، خلق ثروت
لیست زیر از منابع مختلف بیانکننده کارافرینی است:
- عصاره کارآفرینی در درک و بهره برداری از فرصتها است.
- کارآفرینان کسانی هستند که اقتصاد و سازمانها را زنده میکنند.
- کارآفرین کسی است که توانسته باشد ارزش ایجاد کند.
- کارآفرینی یک فرایند است که طی آن افراد، فرصتهایی را که میبینند، بیتوجه به منابعی که درحال حاضر در اختیار دارند، تعقیب میکنند تا بتوانند از کالاها و خدماتی که آینده خلق خواهد شد، بهره ببرند.
- کسی که کسب و کاری را سامان میدهد و ریسک این کار را میپذیرد. به این امید که از این ریسک کردن، سودی به دست آورد. ذات کارآفرینی، با ریسک هم همراه است. چون کاری انجام میشود که روتین و تکراری نیست و سابقهای از آن وجود ندارد.
- کارآفرینها، وضعیت موجود را خراب میکنند و در هم میشکنند تا چیزی بهتر و کارآمدتر را جایگزین آن کنند. چیزی که شاید بتوان آن را تخریب سازنده نامید.
- تفاوت کارآفرینان با سایر افراد جامعه را در این میداند که آنها قصد اقدام دارند. آنها به اقدام کردن و عمل کردن فکر میکنند. آنها اگر جایی حرفی بشنوند، شکایتی داشته باشند، فرصتی ببینند، تهدیدی حس کنند، راهکار را در اقدام کردن میبینند و با خلق کسب و کار، میکوشند نسبت به آنچه دیدهاند و احساس کردهاند، عکسالعمل نشان دهند.
- کارآفرینی تعقیب فرصتهاست. فرصتهایی که فراتر از منابعی هستند که امروز در دسترس داریم.
- کارآفرینی از جنس خلق کردن است. خلق کردن چیزی که قبلا وجود نداشته است.
- کارآفرین، فرصتی را میبیند و به کمک آن ارزش آفرینی میکند که ممکن بود بدون دیدن او، آن فرصت در زیر انبوه نویزهای محیطی دفن شده و فراموش شود.
- کارآفرینها، بیش از آنکه به منابع در دسترس توجه داشته باشند، به فرصتهای در دسترس توجه دارند.
چیزی که من از کارآفرینی میفهمم این است که از جامعه انتظار نداشته باشم برایم فرصت شغلی ایجاد کند. من دلم میخواهد برای خودم فرصت شغلی ایجاد کنم. به نظر من قدم دوم یک کارآفرین که یک پله بالاتر است: نه تنها از جامعه انتظار ندارم برایم شغل ایجاد کند، میتوانم به جامعه کمک کنم و برای یک عدهی دیگر هم شغل ایجاد کنم.
پنج شیوه نوآوری و کارآفرینی
- معرفی یک کالای جدید
- به کارگیری یک شیوهی جدید برای تولید یک محصول قدیمی
- ایجاد یک بازار جدید برای یک محصول موجود
- کشف و به کارگیری یک منبع جدید برای تامین مواد اولیه
- ایجاد یک ساختار جدید برای یک صنعت موجود
کسب و کاری که نوآور است بررسی میشود که ۵ ویژگی بالا را داشته باشد. داشتن ایت ویژگیها موجب خلق ارزش برای جامعه میشود و در پی آن موفقیت را به همراه میآورد.
کسی که میخواهد کارآفرین موفقی باشد باید توانایی تشخیص فرصت را داشته باشد
توانایی تشخیص فرصتها آنقدر در کارآفرینی مهم است که گاهی اوقات در تعریف کارآفرین، به این نکته اشاره میکنند که تفاوت اصلی کارآفرین با دیگران در این است که چشم او، به یافتن و دیدنِ فرصتها حساس است.
کسی که سودای کارآفرینی دارد باید همیشه در کمین فرصتها باشد تا در بهترین موقع بهترین اقدام را انجام دهد.
البته هر جرقهی ذهنی، یک ایدهی ارزشمند نیست و هر ایدهی ارزشمند، الزاما یک فرصت کارآفرینی نخواهد بود.
ارزیابیهای اولیه در این مرحله، میتوانند بسیار مهم باشند؛ چون به ما کمک میکنند که از میان ایدههای مختلف، گزینهای را انتخاب کنیم که شانس موفقیت بالاتری دارد.
اگر فرصت را به محیط نسبت داده و ایده را به ذهن کارآفرین مربوط بدانیم، میتوان گفت که محصول، تلاقیِ ایده و فرصت است.
چه بسا فرصتهای اقتصادی و ارزشمند فراوانی در اطراف خود ببینیم، اما ایدهی مناسبی برای بهرهبرداری از آن فرصتها به ذهنمان نرسد؛ یا حتی ایدهی جذابی هم به ذهنمان برسد، اما نتوانیم این ایده را به یک محصول (کالا یا خدمت) تبدیل کرده و از فرصتِ ایجاد شده، استفاده کنیم.
کسی که علاقه و انرژی زیادی داشته باشد و بتواند همه چیز را همانطوری که هست ببیند و بدون هیچ بیمی، با تصمیمگیریهای درست، با اولویتهای مختلف سروکله بزند. کسی که در مواجهه با تغییر، انعطافپذیر و در برابر سردرگمیها، تابآور باشد دائما میتواند فرصتها را شناسایی کند و چیزهایی را ببیند که خیلیها به سادگی از کنارش عبور میکنند.
مهارتهای اکتسابی یک کارآفرین
- مهارتهایی همچون توانایی حل کردن مشکلاتی که دیگران قادر به حل آنها نیستند.
- یافتن میانبرهای مفید برای مسائل رایج
- تلاش برای دسترسی به منابعی کمیاب
- ساختن ارتباطات ارزشمند و لینکسازی گسترده
- کاری کنیم تا در محیط کارمان غیرقابلجایگزین شویم. ما در هر سازمان و مجموعهای که کار میکنیم، باید بکوشیم غیرقابل جایگزین باشیم.
- استفاده از تمام ظرفیت خود در هر نقطه و جایگاهی که در سازمان و شرکتی که داریم یا کار میکنیم.
- بالا بردن تحمل و صبر و به تعویق انداختن لذتها از جمله مهارتهایی است که باید تمرین شود تا به دست بیاید. خیلی وقتها چند ماه و چند سال کارآفرینی را ادامه میدهید و میدانید که راه را درست انتخاب کردهاید اما حصول نتیجه آنی نیست و باید صبر داشت. مثل ماجرا رشد درخت بامبو باید تا انتها ایستاد و دلسرد نشد. همینطور از حرفهای سرد اطرافیان دلسرد نشد. نیاز نیست درباره کارهایتان به مردم توضیح بدهید و قرار نیست هیچ وقت برگردید و مردم رو قانع کنید که چقدر سختی کشیدید و اصطلاحا پدرتان در آمده است! مردم معمولا به صورت پیشفرض درباره شما پیشقضاوتشان را کردهاند.
تفاوت دو واژهی شغل و موقعیت شغلی در کارآفرینی
به تفاوت ظریف دو واژهی شغل و موقعیت شغلی توجه داشته باشید.
شغل همان چیزی است که در زبان انگلیسی با عنوان Job مورد استفاده قرار میگیرد و موقعیت شغلی همان چیزی است که با عنوان Position در گفتگوها و نوشتهها مطرح میشود.
به عبارتی وقتی یک کارافرین میگوید: من با راهاندازی این شرکت، هشتصد شغل جدید ایجاد کردهام، درواقع منظورش این است که هشتصد موقعیت شغلی ایجاد کرده است. اما ممکن است تعداد شغلهای ایجاد کرده، ده یا بیست یا پنجاه مورد باشد.
چند دام کوچک در زمان بزرگ شدن کسب و کار
کسب و کاری که به یک سازمان بزرگ تبدیل شده، برخی اوقات شاهد هستیم سمتهای سازمانی متعددی را میتوانیم بیابیم که وظیفهی آنها کمرنگ شده یا از بین رفته، اما پست سازمانی آنها باقی مانده است.
همچنین میتوان فرایندهایی را یافت که امروز بیمعنی هستند، اما به خاطر منافع عدهای، یا شاید سهلانگاری مدیریت، همچنان بر جای خود باقی ماندهاند.
گاهی اوقات، از لحظهای که برای یک مساله پاسخی پیدا میکنید، تا زمانی که پاسخ آن تصویب و تایید و اجرایی میشود، صورت مساله پاک شده یا تغییر کرده یا پیچیدهتر شده است.
یکی از علتهای حذف تدریجی شرکتهای بزرگ در جهان و باز شدن فضا برای شرکتهای کوچکتر و جوانتر همین مساله است.
حتی برخی شرکتهای بزرگ نوآور، برای کمرنگ کردن این محدودیت، از واحدهای کوچک مستقل برای تحقیق و توسعه و طراحی محصولات استفاده میکنند.
دام الگو قرار دادن کورکورانه شرکتهای بزرگ در کسب و کارهای کوچک
یک خطای ذهنی وجود دارد که اگر به آن بیتوجه باشیم، ممکن است آشنایی با مدیریت و مهارتهای مدیریتی، برای ما چندان مفید نبوده و حتی گمراهکننده باشند.
بخش قابل توجهی از آنچه در مدیریت کسب و کار مطرح شده و آموزش داده میشود، بر اساس تجربهی صنایع سنگین و بالادستی و معمولا دارای مقیاس بزرگ استخراج و تدوین شده است.
بخش مهمی از ادبیات آموزش مدیریت کسب و کار، به صورت مستقیم یا غیرمستقیم با توجه به تجربهی شرکتهای بسیار بزرگ و نیازهای این شرکتها و سازمانها طراحی و تدوین شده است. مثلا شرکتهای مکدونالدر، نایک، اپل و …
کافی است به کتابهای مدیریت منابع انسانی مراجعه کنید. خواهید دید که بخش قابل توجهی از مطالب مطرح شده در این کتابها برای یک کسب و کار کوچک / متوسط یا برای یک استارت آپ معنا ندارد و قابل استفاده نیست.
احتمال کارآفرینی موفق، با تقلید از کسب و کارهای موفق خیلی کم است
رمز موفقیت در کارآفرینی، ایجاد تمایز است.
قبل از شروع به یک کسب و کار جدید، به جای اینکه بگویید، «شرکت الف هم همین کار را کرد و موفق شد پس من هم موفق میشوم» بگویید: حالا که شرکت الف در این کار موفق شده، من چه ویژگی خاصی ممکن است داشته باشم که مردم ترجیح بدهند به جای خرید از یک شرکت جا افتاده و موفق، به سراغ یک کسب و کار تازه و نوپا بیایند؟
کارآفرینی بدون دانش و دانش بدون تجربه کار و شم کارآفرینی محقق نمیشود
کارآفرینی صرفا یک دانش نیست که فقط با مطالعه و آموزش حاصل شود.
واقعیت این است که بسیاری از کارآفرینهای موفقی که کسب و کارهای بزرگ خلق کردهاند و نقش جدی در توسعه اشتغال و ایجاد ثروت ملی دارند، آموزشهای رسمی بسیار کمی دریافت کردهاند و الزاما از مدارک رسمی بالای دانشگاهی برخوردار نیستند.
به عبارت دیگر، شعور کارآفرینی و مدل ذهنی کارآفرینی چیزی متفاوت از دانش کارآفرینی است.
نکتهی دیگر بخشی از ویژگیهای کارآفرینی، شخصیتی است و حتی در سنین پایین نیز برخی از این ویژگیها مشاهده میشود.
بسیاری از کارآفرینها داستانهای زیادی از دستفروشی بادکنک، فرفره، بستنی و … در دوران کودکی دارند.
متخصص بودن در یک حرفه، الزاما به معنای کارآفرین موفق بودن در آن حرفه نیست
مثلا قناد خوب بودن با مدیر یک قنادی بودن فرق دارد.
همچنانکه معلم خوب بودن با مدیر یک آموزشگاه بودن فرق دارد و همچنانکه پزشک خوب بودن با مدیریت خوب یک بیمارستان یا مرکز درمانی فرق دارد.
متاسفانه بسیاری از ما به محض اینکه در رشته تخصصی خود به اندازه ی کافی پیشرفت خوبی داریم احساس میکنیم میتوانیم به صورت مستقل برای خودمان کار کنیم. یکی از دلایل شکست زیاد پروژههای کارآفرینی را میتوان در همین مساله جستجو کرد.
سرانجام بنیانگذاران کسب و کار
فرایند کارآفرینی، با مدیریتِ کسب و کارِ ایجاد شده و پیادهسازی استراتژی رشد به پایان نمیرسد؛ بلکه باید کارآفرینها بتوانند کسب و کار را به نقطهای برسانند که کارآفرین و سرمایهگذاران بتوانند از ساختار اجرایی جدا شوند.
به عبارت دیگر، از نگاه این نوع تحلیلگران، مهم است که در نهایت، کسب و کار بتواند از بنیانگذار خود مستقل شده و به او وابسته نماند و بنیانگذار و سایر شرکای او، رابطهی خود را با کسب و کار در حد سهامدار حفظ کنند.
در این حالت، شرکت این شانس را خواهد داشت که از زیر سایهی بنیانگذار بیرون بیاید و پس از او نیز، مسیر رشد و بالندگی خود را طی کند.
برای مطالعه عمیقتر درباره موضوع کارآفرینی به منبع اصلی این پست در سایت متمم در بخش کارآفرینی مراجعه کنید.
If you’re about to graduate, or are ready for change, and you’re smart and ambitious, seriously think about working in a startup But make sure it’s a well-funded early-stage one Well-funded, because you won’t be looking for another job in a few months Early-stage, because you’ll learn so much more and develop one of the most impactful skills of all – the ability to build a business Startup, because this is where a significant number of the smartest people on this planet trying to make the most impact are heading It’s also where the world’s smartest money is going Listen,… ادامهمطلب »
کارمندی و کارآموزی در مسیری که یک نفر میخواد در اون کار آفرین بشه بهترین راه کار برای بازآموزی آموخته ها ست درست شاگردی کردن همیشه منجر به اوستا شدن میشه
سلام
ببخشید من شنیدم برای کارآفرین شدن باید مدتی تجربه کسب کرد و در یک یا چند شرکت کارمندی رو تجربه کرد…
سوالم اینه که به نظرتون چند سال باید آدم کارمند بشه تا بعدش بره سراغ کارآفرینی ؟؟