اخیرا کتاب تئوری انتخاب اثر ویلیام گلاسر را مطالعه کردم. کتابی که از نظر من بسیار تاثیرگذار و کاربردی در زندگی است. خواندن این کتاب برای تمام گروههای سنی مناسب است و حتا میتوان به عنوان یک سبک زندگی آن را در نظر گرفت.
کتاب تئوری انتخاب (choice theory) را با ترجمه درخشان دکتر علی صاحبی بخوانید. دکتر صاحبی در سال 2006 به جنبش روانشناسی مثبتنگر تئوری انتخاب و مؤسسۀ واقعیتدرمانی ویلیام گلسر پیوست و در سال 2008 با دریافت مجوز رسمی از دکتر ویلیام گلسر، مرکز آموزش واقعیتدرمانی ایران را بنیانگذاری کرد.

کتاب تئوری انتخاب ترجمه دکتر علی صاحبی
تعریف تئوری انتخاب
تئوری انتخاب توضیح میدهد که افراد چرا و چگونه رفتار میکنند. این تئوری، شیوۀ کارکرد مغز آدمی را برای صدور رفتارتبیین میکند. تئوری انتخاب معتقد است هر آنچه از ما سر میزند یک رفتار است: غدا خوردن یک رفتار است، دعوا کردن یک رفتار است، دیر سر قرار رفتن یک رفتار است، خشمگین شدن یک رفتار است، غمگین و افسرده شدن یک رفتار است، نگران و مضطرب شدن یک رفتار است، هذیان یک بیمار سایکوز نیز یک رفتار است. و همۀ رفتارها:
• از درون ما برانگیخته میشوند و معطوف به هدفیاند.
• هدف هر رفتار، ارضای یکی از پنج نیاز اساسی ماست: 1. عشق و احساس تعلق، 2. قدرت، 3. تفریح، 4. آزادی 5. بقا و زنده ماندن
تئوری انتخاب معتقد است هنگامی که افراد در ارضای نیازهای خود ناکام میشوند، دست به رفتار میزنند. یعنی رفتار و عمل خاصی را انتخاب میکنند تا شاید بدان وسیله نیازشان را برآورده کنند. این رفتار، هدفمند است و هدفش ارضای نیاز مورد نظر است.
چنانچه فرد، برای ارضای نیازهایش روشهای موثر را پیدا نکند، دست به رفتارهای گوناگون میزند که در روانشناسی رایج به این رفتارهای ناکارآمد و نامؤثر برچسب بیماری میزنند: مضطرب، افسرده، خشمگین، منزوی و… .
ویلیام گلسر معتقد است، ناکامی در برآوردن نیازهای اساسی، یک تجربهی عمومی و همگانی است، چرا که واقعیت همیشه با ما هماهنگ و همنوا نیست اما برخی از افراد هنگامی که در برآوردن نیازهایشان ناکام میشوند، به جای پذیرفتن مسئولیت و جستجوی راههای مؤثر دیگر برای ارضای نیازهای خود و انجام عمل مسئولانه برای تأمین آنها، مسئولیتگریزانه رفتار میکنند و دیگران را مسئول ناکامی خود میدانند (همسر، فرزند، والدین، همکاران و رفقا) یا توقع دارند واقعیت به نفع آنها کنار برود و چون چنین چیزی فقط تا زمانی که کودک هستیم ممکن است تا حدی امکانپذیر باشد ــ یعنی والدین و اطرفیان واقعیت را سانسور یا کمرنگ کنند – در بزرگسالی این افراد تلاش میکنند تا به شیوههای مسئولیتگریزانه، واقعیت را انکار کنند. مثلاً فردی که دانشجوی دورهی دکتراست و خانوادهاش او را تأمین میکنند، ممکن است تا زمانی که درس میخواند و زندگی دانشجویی خوبی دارد، سر حال و شاد و کارآمد باشد، چرا که نیازهای اساسیاش به بهترین وجه برآورده میشود. حالا اگر پدر خانواده ورشکسته شود و دیگر نتواند تأمینش کند، نیازهای اساسیاش (در مورد او اکنون نیاز به بقا و زنده ماندن که سمبل آن پول است تا بتواند غذا، پوشاک و مسکن داشته باشد)، به چالش گرفته میشود و در ارضای آنها ناکام میماند.
تئوری انتخاب یک تئوری مبتنی بر روانشناسی کنترل درونی است که معتقد است گذشته بر زندگی کنونی ما اثر شگرفی داشته است، ولی تعیین کنندۀ رفتار کنونی ما نیست.
• ما برآیند نیروها و عوامل بیرونی نیستیم.
• ما قربانی گذشتهی خود نیستیم.
• ما بازیچهی لایههای زیرین مغز و هورمونها نیستیم.
• ما رفتار خود را انتخاب میکنیم و تا کنون نیز چنین کردهایم.
اگر شما احساس ناخشنودی و فلاکت میکنید، درگیر یک یا چند مورد از موارد چهارگانه زیر هسیند که اساسا تلاش برای کنترل دیگری است:
- میخواهید دیگری کاری انجام بدهد که خودش نمیخواهد و معمولاً از طرق مختلف، به طور ضمنی یا علنی، سعی میکنید به اجبار خواستهی شما را انجام دهد.
- فرد دیگری تلاش میکند شما را به انجام کاری مجبور کند که نمیخواهید.
- شما و دیگری، هر دو تلاش میکنید یکدیگر را به انجام کاری مجبور کنید که نمیخواهید.
- خود را مجبور به انجام کاری میکنید که برایتان دردناک یا حتا ناممکن است.
– مصائب و مشکلات همچون بخار آب، فرّار و گذرایند.
– بهترین کاری که والدین میتوانند برای فرزندشان انجام دهند این است که به یکدیگر عشق بورزند.
– دیگران نه میتوانند ما را بدبخت کنند و نه خوشبخت.
– باور به کنترل بیرونی و به کارگیری آن به همهی افراد – اعم از کنترلکننده و کنترلشونده – آسیب میرساند.
– در ارکستر سمفونی همهی افراد دوست دارند ضمن پیروی از رهبر ارکستر، در اجرای برنامه نقش داشته باشند. هیچ فردی به زور در اجرای گروه ارکستر مشارکت نمیکند، بلکه چون مشارکت در اجرای برنامه را به نفع خود میبیند آن را انجام میدهد.
– رهبری یعنی افراد را به کمک ارائهی نمونه عملی و انگیزش برای رسیدن به یک هدف مشترک ارزشمند، دور هم جمع و کاری کنیم تا با خشنودی با یکدیگر کنار بیایند.
– به نظر میرسد که میدانیم اگر دوستانمان به انجام کاری که دوست ندارند مجبورشان کنیم، آنها را از دست میدهیم و درنتیجه خشنودی ما نیز از بین میرود. به نظر من خودداری از مجبور کردن یک دوست، درحالی که تقریبا گرایش به مجبورسازی تمام افراد داریم، شاید معیار خوبی برای تعریف دوستی صمیمانه باشد.
– ما مالک دوستان خود نیستیم و آنها نیز مالک ما نیستند.
– رهایی از احساس گناه بیمورد، که دنیای کنترل بیرونی را فراگرفته است، یکی از مزایای شگرف یادگیریِ استفاده از تئوری انتخاب است.
– اگر حقیقت مسلمی در مورد مردم وجود داشته باشد، این است که هرگونه تلاش برای موفقیت در کاری، با چگونگی برقراری ارتباط خوب با افرادی که در آن کار مشارکت دارند نسبت مستقیم دارد.
– اعتقاد دارم به غیر از بقا که به میزان بسیاری وابسته به فیزیولوژی ماست، به لحاظ ژنتیکی این گونه برنامهریزی شدهایم تا برای ارضای 4 نیاز روانشناختی 1. عشق و احساس تعلق، 2. قدرت و پیشرفت، 3. آزادی و 4. تفریح تلاش کنیم. هنگامی که نیازهای خود را بشناسید، معمولا میتوانید تشخیص دهید وقتی احساس ناخشنودی و ناراحتی دارید کدام نیازها ارضا نشده و وقتی احساس خوب و خشنودی میکنید کدام نیازها ارضا شده است.
– برای آن که یک رابطۀ عاشقانه و جنسی تداوم یابد، اکثر ما نیازمند آنیم که زندگی خاص خود را نیز داشته باشیم، یک زندگی اجتماعی و تفریحی که از رابطهی عاشقانه ما مستقل و مجزا باشند. زن و شوهرها نیاز دارند علایق، سرگرمیها و دوستان خاص خود را داشته باشند و هر کدام به تنهایی به آنها بپردازند. آیا میتوانید بدون ترس از انتقاد یا شکایت به این امور بپردازید؟ ما در رابطۀ خود با دوستان خوب و اعضای دلسوز خانواده به راحتی میتوانیم از چنین علایق و سرگرمیهایی برخوردار باشیم. بسیاری از ما نیاز داریم یاد بگیریم این موضوع را از زندگی مشترک خود نیز جدا کنیم. تلاش برای بازداشتن همسرمان از لذت بردن از این فرصتها، رابطه زناشوییمان را تخریب میکند. تکیه و وابستگی به همسر در تمام زمینهها خارج از توان اکثر رابطههاست.
– همواره شعار اصلی تمام جباران و دیکتاتوران تاریخ این بوده است که از آنچه من میگویم پیروی کنید تا در برابر نیروهای شیطانی دشمن از شما حمایت کنم.
– این سازگاری و انطباق دنیای مطلوب خود با امکانات موجود، درس بسیار ارزشمندی است.
– به باور من “تاد” برای کنار آمدن با شرایط پیشآمده، افسردگی کردن را انتخاب کرده بود و من میتوانستم به او کمک کنم بدون نیاز به دارو به انتخابهای بهتری دست بزند.
بعدها که تئوری انتخاب را به او آموزش میدادم با این نکته شروع کردم که همهی آنچه از او یا هر فرد دیگری از تولد تا مرگ سر میزند یک رفتار است.
افسردگی هم مانند همهی رفتارهای ما یک انتخاب است، البته مثل راه رفتن و حرف زدن یک انتخاب مستقیم نیست، ولی وقتی مفهوم رفتار کلی را خوب درک کردید، آنگاه متوجه میشوید تمام احساسات ما، اعم از احساسات خوشایند و ناخوشایند، یک انتخاب غیرمستقیم است. در هر صورت انتخاب غیرمستقیم و با واسطه هم یک انتخاب است.
برای اثبات این ادعا باید بگویم ما معمولا واژهی رفتار را در معنای بسیار محدود به کار میبریم. در فرهنگ لغت، رفتار، روش اداره کردن خود تعریف شده است.
رفتار همیشه از چهار مولفه تشکیل شده است: عمل، فکر، احساس و فیزیولوژی که همیشه با اعمال، افکار و احساسات ما همراه است. از آنجا که این چهار مؤلفه به طور همزمان عمل میکنند، تئوری انتخاب واژهی یک کلمهای رفتار را به واژهی دو کلمهای رفتار کلی بسط میدهد.
وقتی “تاد” به من گفت احساس افسردگی میکند، بیمعنی بود اگر به او میگفتم سعی کن خوشحال باشی. هیچکس نمیتواند مستقیما انتخاب کند احساس خوبی داشته باشد.
وقتی یک رفتار کلی را انتخاب میکنید همیشه هر چهار مولفه فعال میشوند، اما شما فقط روی افکار و اعمال خود کنترل مستقیم دارید.
من به پیروی از اصول تئوری انتخاب، مشهودترین مولفۀ هر رفتار کلی را مبنای نامگذاری آن قرار میدهم. چون توصیف آن براساس هر چهار مؤلفهاش پیچیده و گمراهکننده است. وقتی شما را در حال قدم زدن در خیابان میبینم راه رفتن شما مهمترین جزء رفتار کلیتان است. البته در این حال، هم فکر میکنید و هم احساس خاصی دارید و مطمئنا قلب شما هم میزند، اما این عمل راه رفتن شماست که از همه موارد دیگر آشکارتر است.
– استفاده از اسم و صفت باعث میشوند این توجیه را بپذیریم که نمیتوانیم برای خودمان کاری کنیم.
– این شما هستید که انتخاب میکنید چه عملی را انجام دهید و توانایی آن را دارید که به انتخابهای بهتری نیز دست بزنید.
– این که احساس بدبختی و ناراحتی خود را انتخاب میکنید، باعث ایجاد خوشبینی میشود.
– میلیونها نفر بدون دانستن تئوری انتخاب، بدون آشنایی با بیماریهای روانی و بدون آنکه به مشاور مراجعه کرده باشند در طول عمرشان بارها و بارها به جای آنکه خود را افسرده کنند، به انتخابهای بهتری دست زده و میزنند.
– امتحان کنید. فرض کنید انتظار داشتهاید ترفیع بگیرید و حقوقتان به مقدار زیادی افزایش یابد، ولی متاسفانه چنین نشده و افزایش حقوق مختصری نصیب شما شده است. در این شرایط مدتی عصبانی هستید ولی چون نمیخواهید کار خود را از دست بدهید بلافاصله احساس افسردگی میکنید. حالا به جای آنکه طبق معمول به افسردگی کردن ادامه دهید با خود نجوا کنید: «چون افزایش حقوق مورد انتظارم را دریافت نکردم افسرده بودن را انتخاب کردم، این انتخاب افسردگی کردن چگونه میتواند به من کمک کند تا با موقعیت کنار بیایم؟ اگر کمک موثری نمیکند، آیا میتوانم کار بهتری را انتخاب کنم؟»
اگر این گونه فکر کنید، ادامهی افسردگی کردن برای شما دشوار میشود و دنبال رفتار دیگری میروید. برخوردی فعال مانند این، بسیار موثرتر از پذیرش منفعلانهی احساس ناراحتی است.
– ابراز خشم، به ندرت ما را به خواستههایمان میرساند، به خصوص وقتی ابراز خشم را برای کنترل بزرگسالانی به کار میگیریم که آنها نیز برای کنترل ما خودشان را عصبانی میکنند. وقتی اوقاتتلخی و کجخلقی را انتخاب میکنیم و والدین آنقدر هوشمندند که به ما توجهی نکنند، میفهمیم اوقاتتلخی کردن بیفایده است.
– افسردگی کردن یکی از قویترین روشهایی است که انسان برای مهار ابراز خشم و عصبانی کردن خود پیدا کرده است.
– تا وقتی به افسردگی کردن ادامه دهید، انرژی ناچیزی برای انجام کارهای دیگر باقی میماند.
– بسیاری از ما وقتی ناکام میشویم اگر خود را افسرده نکنیم، خانهها، خیابانها و محلهها حالت میدان جنگ به خود میگیرند.
– اگر همان طور که نمی گذاریم دیگران با افسردگی کردن ما را کنترل کنند، همزمان با شفقت و مهربانی با آنها برخورد کنیم، میتوانیم به آنان کمک کنیم ببینند انتخابهای بسیار بهتری نسبت به افسردگی کردن وجود دارد.
برای این که ببینید ادعای من برای انتخابی بودن افسردگی درست است یا نه، خود را وادار کنید برای مدت کوتاهی، حتا برای یک ساعت، انتخاب دیگری بکنید.
وقتی در حال قدم زدن یا دویدن هستید، به خصوص وقتی دوستی با شما باشد، متوجه میشوید دیگر افسردگی نمیکنید، بری مدت کوتاهی به رابطهی ناخوشایند خود فکر نمیکنید و حالتان بسیار بهتر است.
– نه تنها باید با کسی که اساسا شخصیتش با شما متفاوت است ازدواج نکنید بلکه اصولا نباید با کسی که کنارآمدن با او برای شما دشوار است وارد هیچنوع شراکتی شوید.
– اگر حاضر باشید کنترل کردن یکدیگر را کنار بگذارید و بهکارگیری و استفاده از تئوری انتخاب را شروع کنید، معمولا میتوانید بر سر این تفاوتها با هم مذاکره کنید، اما برای مذاکرهی درست نیازمند شناخت این تفاوتها هستید و اینکه بدانید کدام نیاز یا نیازهای شما با هم در تعارضند.
وقتی این اطلاعات را به دست آورید، میتوانید بر جایی که با هم تفاوت دارید تمرکز کنید و از سرزنش و عیبجویی (انتقاد) یکدیگر دست بردارید.
– مصالحه از طریق مذاکره است. تئوری انتخاب شیوهای برای مصالحه است. دعوا، جروبحث و تلاش به کنترل دیگری، راههایی است که به تعارض بیشتر دامن میزنند.
اکثر ازدواجهایی که به طلاق میانجامد به همین دلیل است، آنقدر خونریزی تدریجی ادامه مییابد که ازدواج میمیرد.
– تا وقتی محور بحث، دادن است و نه گرفتن، شانس زیادی برای حل مشکلات عشق و احساس تعلق وجود خواهد داشت. «من به رابطهمان بیشتر از خواستهی شخصیام اهمیت میدهم.» و این پیامِ بسیار قدرتمندی است.
– افسردهسازی خود برای آنها یک حالت و مرحله استراحت و فراموش کردن است.
– اکثر ما میتوانیم برای خود دنیاهای مطلوبی به وجود بیاوریم که در دنیای واقعی قابل اجرا و از توان کافی برای ایجاد یک زندگی مؤثر با روابط خوب برخوردار باشد.
– ما بیشتر از سوی روانشناسی کنترل بیرونی محدود و محصور میشویم تا ژنهای خودمان.
– وقتی همزمان دو تصویر متضاد در دنیای مطلوب شما قرار دارند دچار تعارض هستید. شدت تعارض، به نیرو و قدرت تصاویر متعارض بستگی دارد. وقتی هر دو تصویر قوی و نیرومند باشند، تعارض بسیار دردناک است. عاملی که تعارض را تا این حد تشدید میکند عدم وجود راهحل فوری است.
«اگر بر سرِ دوراهی قرار گرفتهاید و نمیدانید چه کار کنید، تا جای ممکن هیچ اقدامی نکنید. به این ترتیب حداقل اوضاع را بدتر نمیکنید. زمان درنهایت تعارض را در یکی از دو جهت پیش میبرد و تصمیمگیری را آسانتر میکند.
تا زمانی که یکی از تصاویر یا هر دو را از دنیای مطلوب خود بیرون نکنید، رنجش و احساس ناخشنودی ادامه خواهد داشت.
– بررسی و تفحص طولانی و مفصل گذشته، او را به سوی این باور سوق میدهد که در گذشتهاش اتفاقات زیادی رخ داده است و هرگز نمیتواند در زمان حال زندگی موثر و کارآمدی داشته باشد.
«گذشته تمام شده است و نمیتوانی چیزی که خودت یا دیگری انجام داده است را تغییر دهی، اکنون آنچه میتوانی انجام دهی این است که حالِ مؤثر و کارآمدتر برای خود بسازی.»
– تئوری انتخاب به ما میآموزد تنها فردی که میتوانیم کنترل کنیم خودمان هستیم.
– واقعیتدرمانی بر این نکته که افراد برای کمک به خود و بهبودی رابطه مشکلدار کنونی خود چه کار میتوانند بکنند تأکید میکند.
میتوانند گذشته را فراموش کنند و از سرزنش دیگران که بسیار وقتگیر است و اجازه نمیدهد وقت خود را صرف انتخابهای موثرتر در زمان حال بکنند، دست بکشند.
– اشکریختن مقدار زیادی از وقت او را تلف میکرد. اگر گریه کردن مؤثر و مفید بود، لازم نبود به این جا بیاید.
– تنها استفادهای که از آنچه اتفاق افتاده میتوانم ببرم این است که جنبهی مثبتی برایش پیدا کنم.
– «درست به یک قصه میماند، مگر نه؟ مثل این که رابرت تو را از شکل یک قورباغه به یک شاهزاده خانم تبدیل کرده باشد و حالا فکر میکنی که دوباره باید به شکل همان قورباغه دربیایی.»
حتا در این شرایط دشوار و رنجآور نیز میتوان به انتخابهای رضایتبخش و ارضاکننده دست زد. او نمیتوانست آنچه خودش یا رابرت انجام داده بود را تغییر دهد. اما میتواند انتخاب اکنونش را به خوبی کنترل کند.
– معقول نیست وقت را صرف اموری کنیم که کنترلی بر آنها نداریم.
– وقتی مردم اینجا میآیند و میگویند زندگی قبلی آنها دیگر کارایی ندارد، کمکشان میکنم زندگی جدیدی برای خود دست و پا کنند.
– ادامه دادن به افسردهسازی، آسانتر از حتا فکر کردن به یک زندگی متفاوت است.
– باور ندارم پرداختن به گذشته به امید یافتن چیزی که به مشکل کنونی ربط داشته است مفید و مؤثر است. هرچه بیشتر در گذشته سیر نمایید، بیشتر از رویارویی با روابط ناخشنود کنونی که همواره مشکل اصلی هستند اجتناب میکنید.
– من در جلسه اول بر این نکته تاکید میکنم که ما فقط میتوانیم خود را تغییر دهیم و تاکید میکنم که افراد میتوانند تغییر کنند.
– شاید اینکه بگویم احساس بدبختی آنها نتیجه انتخاب خودشان است خلاف دریافت مشترک یا برداشت عمومی باشد. ولی در واقع همینطور است.
هیچکس نمیتواند باعث احساس بدبختی او شود، بلکه فقط خودش میتواند این کار را با خودش بکند.
من مسئول احساس بدبختی تو یا هیچکس دیگر نیستم.
آنها مسئول زندگی خود هستند و اگرچه دیگران ممکن است تغییر کنند، نباید به آنها و تغییری که ممکن است بکنند متکی باشند.
– خواب نیز همانند دیگر رفتارها، یک رفتار کلی است با همان چهار مؤلفه (فکر، عمل، احساس و فیزیولوژی).
– افسردگی به سه دلیل هنوز بیش از چیزهای دیگر ما را آرام میکند:
- افسردگی کردن و تمام رفتارهای نشانهای دیگر، مانند آرتروز، باعث بازداری خشم شدید میشود که درصورت رهاشدن اوضاع را بدتر خواهد کرد.
- این رفتارها دربردارنده نوعی درخواست جدی برای کمک است و در موارد بسیاری مشاوره خوب میتواند بسیار مؤثر و مفید واقع شود. وقتی با بیماری سیستم ایمنی خودکار روبرو هستیم، به دنبال پزشکی میرویم تا با او گفتگو و مشاوره کنیم یا اینکه مشاوری را به ما معرفی کند.
- این رفتارها باعث میشود به سراغ کارهایی که میترسیم در آن شکست بخوریم نرویم. افسرده کردن یا مریض کردن خود آسانتر از پیدا کردن یک کار جدید یا ایجاد رابطهای جدید است، به ویژه اگر تجربه طرد شدن و چشیدن طعم تلخ طردشدگی را نیز داشته باشیم، که اکثر ما کم و بیش چنین تجربههایی داشتهایم.
– مغز همانقدر سریع کار میکند که گاهی در یک چرت پنج دقیقهای، خوابهای طولانی و پرحادثه میبینیم. من همواره مسحور این پدیدهام که چطور طی این مدت بسیار کوتاه میتوان چنین خوابهای مفصل و بلندی دید.
– اگر در آغاز رابطه، صرفنظر از اینکه چقدر احساس عاشقبودن میکنید، نتوانید به طور آزادانه و به راحتی دنیای مطلوب خود را با دیگری در میان بگذارید و او را در دنیای مطلوب خود شریک کنید، عشق ضعیف است. عشق ضعیف، بیشتر مبنای هورمونی دارد تا مشارکت آزاد و چنین عشقی دوام ندارد.
– واقعیتهای شما دو نفر هم با هم تفاوت دارند ولی تو باید به واقعیت خودت بپردازی، چون هیچ کنترلی بر واقعیت او نداری.
– زندگی مانند شرکت در آزمون هنرپیشگی است؛ تنها چیزی که بر آن کنترل داری نقشآفرینی خودت است.
– حال و اکنون خوب میتواند آیندهی خوبی را هم بسازد.
– «از تو نمیخواهم کاری بکنی، بلکه میخواهم مراقب عملی که انتخاب میکنی باشی.»
– همیشه به تو بستگی دارد. تئوری انتخاب یعنی همین؛ یعنی به تو بستگی دارد.
– آنها به گونهای با هم رفتار میکنند تا طرف مقابل را از زندگی شخصی خود محروم نکنند و حتا تا حدی یکدیگر را به داشتن زندگی مستقل تشویق هم میکنند.
برای مثال کوین به دویدن علاقه وافری دارد و هر روز دوست دارد مدتی بدود؛ چه هوا آفتابی باشد و چه بارانی. تینا هم به تئاتر علاقهمند است. او نیز دوست دارد برای اجراهای عمومی خودش وقت صرف کند. آنها با هم توافق کردند این فرصت را به هم بدهند و خوب هم عمل کردند. کوین دویدن روزانه خود را پی میگیرد و تینا نیز در نمایش مورد علاقهاش شرکت میکند و هیچ یک نمیترسند مبادا دیگری ناراحت شود.
– اگر یک ازدواج خوب با مشکل روبرو میشود و تلخ کامی به بار میآورد، اغلب به این دلیل است که یکی از طرفین یا هر دو نفر برای تغییر دیگری به روانشناسی کنترل بیرونی متوسل شده است.
– در رابطۀ مبتنی بر کنترل بیرونی، طرفین همیشه دنبال ایراد گرفتن از یکدیگرند.
– هرگاه سعی میکنیم دیگری را به انجام کاری مجبور کنیم، درواقع مقاومت بیشتری در او برمیانگیزیم.
– به من بگویید رفتار چه کسی را میتوانید کنترل کنید؟ به من بگویید تنها کسی که واقعا میتوانید کنترلش کنید چه کسی است؟ پول و وقت خودتان را صرف این نکنید که از من بخواهید طرف یکی از شما را بگیرم. مهم نیست مقصر کیست. یک میلیون سال هم که بگذرد روی این نکته که چه کسی مقصر است به توافق نمیرسید.
– در دایرۀ حل اختلاف، “باید” و “حتما” وجود ندارد، تو باید این کار را بکنی هم وجود ندارد، هیچکس برای کسی تعیین تکلیف نمیکند، هرکس برای کمک به ازدواج برای خودش تکلیف معین میکند.
– اگر میتوانستیم بر میل به کنترل یکدیگر غلبه کنیم، کانون خانوادههای ما بسیار مستحکمتر از آنی میبودند که اکنون هستند.
بخش اعظمی از ناخشنودی خانوادهها ناشی از کوشش والدین به وادار ساختن کودکان به کاری است که مایل به انجامش نیستند.
– اگر میخواهید فرزندان شما در طول دوره رشد، شاد، موفق و با شما نزدیک و صمیمی باشند، کاری نکنید که فاصله بین شما و آنها زیاد شود و از هم دور شوید.
– برای کسانی که گرایش دارند دیگران را کنترل کنند، ناممکن است این اصل اساسی و مهم روانشناسی کنترل درونی و تئوری انتخاب را بپذیرند.
– حالت خشم او در بدو ورود به منزل از سردرد او جلوگیری میکند. سردرد، کمی بعد میآید. یعنی زمانی که میفهمد عصبانیتش فایدهای ندارد؛ در عین حال سردرد باعث میشود از خشونت بیشتر جلوگیری کند.
– اگر وقتی میآیی خونه و هر کاری که میکنی تأثیری نداره، پس پیشنهاد میکنم هیچ کاری نکن. فقط هیچ کاری نکن.
– + البته که میتونم اما او فکر میکنه عقلمو از دست دادم. – خوب چی میشه؟ مطمئنم او مدتهاست خداخدا میکنه تو روزی عقلتو از دست بدی. فقط برو آرام کنارش بشین، بیسروصدا، بیشکوه و شکایت، بدون سرزنش، استراحت کن.
بهش نگو تو باید خودت بدون آنکه من بگم ظرفها را بشویی یا اینکه نوبت توست. منظورم رو میفهمی؟ با او مثل مشتری خوب خودت در بانک، دوستانه و آرام حرف بزن، بدون اصرار و فشار.
– از خودت بپرس: “رفتار چهکسی را میتوانی کنترل کنی؟”
– لیندا نصیحت کردن، انتقاد و کنترل او را کنار گذاشته است. برخی اوقات وقتی میخواهند گریه کنند کمی تئوری انتخاب به او آموزش میدهم. مثلا میگویم: «میتوانی همین الان یا کمی بعد گریه کنی، کدام یک را میخواهی انجام بدهی؟» به این ترتیب میفهمند که گریه و زاری هم یک انتخاب است و احتمالا انتخاب چندان خوبی هم برای او نیست. این موضوع، او را به فکر وامیدارد که اگر بخواهد میتواند انتخاب کند که گریه نکند؟
– برای فرزندان خود روشن کنید که در همه حال و طرفنظر از اینکه چه رفتاری دارند، آنها را دوست دارید. در عین حال برایشان روشن کنید اگر به طور کامل خلاف مقررات عمل و نافرمانی کنند، عشق ورزیدن به آنها و دوستداشتنشان کار آسانی نخواهد بود. بهترین راه ابراز عشق و محبت به فرزندانمان این است که دریچه گفتگو با آنان را همیشه باز نگه داریم. به این ترتیب همیشه حق اظهارنظر خواهید داشت.
– اشتباه بزرگی که من در مورد پسر بزرگم مرتکب شدم این بود که خیلی زود مداخله میکردم و بیش از حد سعی داشتم به او کمک کنم. به فرزندان خود غشق بورزید و دوستشان بدارید اما اجازه بدهید از همان سنین پایین کمی به زحمت بیفتند و با مشکلات دست و پنجه نرم کنند، مشکلاتی که در کودکی رخ میدهند پیامدهای جبرانپذیری به دنبال دارند ولی اگر در بزرگسالی مرتکب آن شوند ممکن است پیامدهای ناگوار و غیرقابل جبرانی به همراه داشته باشند.
– پذیرش اشتباهات، راهی برای ایجاد اعتماد یا احیای اعتماد است.
– کودکان نباید چیزی بیشتر از آنچه پیامدهای طبیعی انتخابهایشان است تحمل کنند.
برای مثال اگر فرزند شما معمولا به موقع سر میز شام حاضر نمیشود باید شامش را به او بدهید، ولی یک شام سرد یا شامی که مقداری از آن خورده شده باشد. شاید هم گاهی لازم باشد چنانچه سر میز غذا به موقع حاضر نشد، خودش برای خودش غذا درست کند اما نباید گرسنه بماند مگر این که آنقدر تنبل باشد که نخواهد حتا برای آماده کردن غذای خودش هم اقدامی بکند.
– اگر فرزندتان به شما گفت نیاز دارد زودتر به رختخواب برود، هرگز نگویید: «من که همین را میگفتم.» فقط بگویید: «تصمیم با خودت است، اگر دوست داری زودتر یا دیرتر بخواب.»
– هرچه به فرزندتان بیشتر اجازه بدهید با رفتارهای هیستریک خودش شما را کنترل کند، متقاعد کردنش در این خصوص که مدرسه رفتن یا نرفتن انتخابی نیست، دشوارتر میشود.
وقتی گرسنگی کشیدهاید به غذا نیاز دارید نه اینکه برایتان توضیح بدهند چرا شما گرسنه ماندهاید یا اینکه چرا غذا به شما نرسیده است.
گذشته هیچگاه نمی تواند در زمان حال مزاحمت ایجاد کند، مگر اینکه ما انتخاب کنیم آن را در همه شرایط با خود حمل کنیم.
– سرزنش دیگران بسیار آسانتر از انتخابکردن تغییر است.
من خلاصه نوشتهی شما رو خوندم و واقعاً عالی بود نکاتی که گلچین کردین از کتاب 👌
از نکات مهم شما تو پیج روانشناسی استفاده میکنم 🙏
سلام… خیلی خوشحالم مطلب این کتاب براتون کاربردی و مفید بوده. کتاب تئوری انتخاب یکی از ضروریترین کتابهایی هست که در سنین جوانی بنظرم حتمن باید خونده بشه تا مدل ذهنی صحیحی از ما در برخورد با خودمون و دیگران شکل بگیره. بنظرم پیادهسازی متدهای این کتاب در زندگی، حال همه اطرافیانمون رو بهتر میکنه و از در کنار ما بودن حس امنیت بیشتر میده.