اخیرا مطالعه کتاب رهبری سر الکس فرگوسن سرمربی افسانهای تیم فوتبال منچستریونایتد را به پایان رساندم. از نظر من کتاب فوق العاده جذاب و آموزنده ای بود. قطعا نکات بسیار ارزنده و تحول آفرین را به خوانندگان منتقل خواهد کرد. سبک مدیریت بینظیر او میتواند سرمشق بسیاری از رهبران و مدیران سازمانی باشد.
الکساندر چپمن فرگوسن در طول ۲۶ سال سرمربیگری تیم منچستریونایتد ۳۸ جام گوناگون به دست آورده است. ارزش باشگاه از ۲۰ میلیون پوند در سال ۱۹۸۹ در زمان حضور مارتین ادواردز، به ۱ میلیارد و ۹۳۰ میلیون دلار در سال ۲۰۱۳ رسید که بدون شک به سرالکس فرگوسن مربوط میشود.

مجسمه سر الکس فرگوسن در جایگاه شمالی ورزشگاه اولدترافورد
تعداد انبوهی از سازمانها به یک موفقیت دست مییابند، برخی از آن ها چندین موفقیت را به چشم میبینند ولی تنها تعداد بسیار کمی، موفقیت را به یک عادت برای خود تبدیل میکنند. سر الکس فرگوسن نشان داد که چگونه طعم موفقیت موجب رشد اعتماد به نفس در بازیکنان و پرسنل منچستریونایتد میشود، به طوری که همواره به دنبال تکرار آن هستند. برندگان میخواهند در اطراف دیگر برندگان حضور داشته باشند، این فرمول به درستی در تیم پیاده شده بود.
اگر از الکس فرگوسن در مورد راه رسیدن به موفقیت بخواهید اساس روش مدیریت و رهبری خود را در ۳ کلمه بیان کند میگوید: آمادهسازی، پشتکار و صبر. اگر بخواهیم از نظر او یک کلمهی دیگر را به لیست اضافه کنیم آن کلمه انسجام است.
کتاب “رهبری سِر الکس فرگوسن” زندگینامه سرمربی منچستریونایتد
“درسهایی که از زندگی و سالهای حضورم در منچستریونایتد آموختم”
مجموعه تجارب ارزشمند و منحصر به فرد فرگوسن در ۲۶ سال حضور در تیم منچستریونایتد به قلم خود او به رشتهی تحریر درآمده است. او طی ۴ سال این کتاب را در قالب زندگینامه خود نوشته و از تجارب حرفهای، پیروزیهای چشمگیر، شکستها، فراز و فرودها و نقاط برجسته زندگی گفته است.
ترجمهی فارسی کتاب تحت عنوان “رهبری سِر الکس فرگوسن” در بازار موجود میباشد. من نسخهی فارسی کتاب را با ترجمه “حسین گازر” خواندهام. ترجمه کتاب روان و سلیس است. خواندن نسخهی اصلی زبان انگلیسی کتاب نیز خالی از لطف نخواهد بود. نسخهی انگلیسی نیز در کتابفروشیها به وفور یافت میشود.
در این پست، بخش هایی از کتاب را که هایتلایت کردهام مینویسم. هم برای خودم که به آن مراجعه کنم و هم حدس میزدم برای مخاطبین وبسایت آپساید کاربردی و مفید باشد. این کتاب برای هدیه دادن بسیار مناسب است. مسلما کسی از خواندن ۴۰۰ صفحهی این کتاب پشیمان نخواهد شد.

کتاب “رهبری سِر الکس فرگوسن”
گزیدهای از کتاب زندگینامه سر الکس فرگوسن
– “من بیشتر عمرم را صرف آموزش و انگیزه دادن به جوانان کردم. با گذشت سالها پی بردم که اشتیاق و اشتهایم برای انگیزشِ شور و شوق جوانها بسیار زیاد است. افراد جوان همواره به دنبال رسیدن به غیر ممکنها هستند.“
– “زمانی که بازیکن بودم تلاش میکردم تا هم حواسم به توپ زیر پایم باشد و هم اتفاقات اطرافم را زیر نظر داشته باشم. ولی تا زمانی که دستیارم در تیم به من تلنگر نزده بود، نمیدانستم که به عنوان سرمربی در معرض خطر توجه بیش از حد به جزییات تیم هستم. از آن زمان به بعد همیشه در موقعیتی قرار داشتم که هم میتوانستم روی جزییات تمرکز کنم و هم بتوانم تصویر کلی را ببینم.”
– “همهی ما قربانی تصادفی دیانای (DNA) والدین خود هستیم و این موضوع تحت کنترل ما نیست. اما همه دارای دو ابزار بسیار قدرتمند هستیم که کاملا تحت کنترل خودمان است: گوشها و چشمهایمان. نگاه کردن به دیگران و گوش دادن به توصیههای آنها و مطالعه در مورد مردم، سه مورد از بهترین کارهایی هستند که من تا به اینجای زندگی انجام دادهام.”
– “مجازات باید با میزان جرم تناسب داشته باشد!”
– “شما نمیتوانید تیمی خوب را با بازیکنانی که روحیهی تیمی ندارند شکل دهید.”
– “من نظم و انضباط را سرلوحهی کار قرار دادم، امری که شاید به بهانهی از دست دادن چند جام برای ما تمام شد. اگر مجبور باشم به گذشته برگردم، کارهایم را دقیقا تکرار میکنم. چون زمانی که نظم انضباط از بین برود باید کاملا با موفقیت خداحافظی کرد و زمینه را برای آشوب و بینظمی آماده ساخت.”
– “من همیشه این احساس را دارم که موفقیتهای ما نشانهی استمرار و ثبات در حفظ نظم و انضباط است.”
– “از آنجا که والدینم هر دو به سختی کار میکردند، به این نتیجه رسیده بودم که تنها راه برای بهبود زندگیام سخت کار کردن است. این مساله در مغز استخوانم نفوذ کرده بود. همیشه از افرادی که استعدادهای طبیعی خود را تباه میکردند متنفر بودم، چون آنها برای هیچ کاری زحمت نمیکشیدند.”
– “در تیم منچستر بازیکنان زیادی بودند که اشتهای سیریناپذیر برای برد داشتند. زمانی که بردن بخشی از زندگی شود، برندگان واقعی سخت تلاش میکنند. شاید مسخره به نظر برسد اما بهترین فوتبالیستها معمولا با خودشان مبارزه میکنند تا بهتر از قبل شوند.”
– “اگر مجبور بودم بین فردی با استعداد و فردی با اراده آهنی یکی را انتخاب کنم، همیشه گزینهی دوم را انتخاب میکردم. بازیکن با استعداد ممکن است برای مدتی کارگشا باشد ولی همیشه قدرت لازم برای دادن ثبات به تیمهای بزرگ را ندارد.”
– “در طبقهی متوسط جامعه، والدین دوست دارند فرزندانشان به دانشگاه بروند. در سراسر جهان، فوتبال پسرانی را جذب خود میکند که ادامه تحصیل برایشان غیرممکن بوده و هیچ چارهای ندارند تا اینکه برای گذراندن زندگی مهارتهای فوتبالی خود را ارتقا دهند. اکثر بازیکنان منچستریونایتد در خانوادههایی با سطح درآمد کم، رشد کردهاند. درحال حاضر افزایش استانداردهای زندگی به معنای این است که بازیکنان امروزی در محیطهایی بسیار راحتتر و مناسبتر از گذشته رشد کرده اند. من علاقهی زیادی به افرادی دارم که از طبقهی کارگر رشد کردهاند. چون فکر میکنم که این مساله آنها را برای سختیهای زندگی آماده میسازد. تقریبا تمام بازیکنان بریتانیایی که برای من بازی کردهاند، فوتبال بلیتی برای خروج از شرایط تاسفبار و دشوار زندگی بود.”
– “بسیاری از مردم دنیا در طول زندگیشان سخت کار میکنند تا زنده بمانند. دو حالت برای فرزندان این خانوادهها وجود دارد: یا احساس طرد شدن دارند و مدام در مورد زندگی غر میزنند و یا اینکه از این حس تفکیک و انزوا به عنوان محرکی برای تعالی و فعالیت سخت بهره میبرند. من همیشه به بازیکنانم میگفتم: «لحظهای که ما سختتر از دیگر تیمها تمرین نکنیم، دیگر منچستر نخواهیم بود».”
– “برای من انگیزه از استعداد ارزش بیشتری دارد. انگیزه برای من ترکیبی از اشتیاق برای کار سخت، تحمل عاطفی، قدرت بالای تمرکز و تنفر از شکست است.”
– “انگیزهی یک بازیکن میتواند تاثیری چشمگیر در باقی تیم داشته باشد، انگیزهی برد همانند معجون شگفتانگیزی است که به تمامی افراد انتقال مییابد.”
– “بسیاری از بازیکنان نقاط ضعف فنی خود را با انگیزهی بیانتهایشان برای پیروزی و برد میپوشاندند. من این بازیکنان را به عنوان مثالی برای داشتن انگیزه، مورد اشاره قرار میدادم، چون با توجه به در اختیار داشتن قدرت و شجاعت زیاد و عزم و اراده، راحتتر بر نقاط ضعف خود غلبه میکردند.”
– “اکثر افراد فاقد عزم راسخ هستند. اعتماد به نفسشان سریع از بین رفته و در برابر مشکلات به راحتی قامتشان خم میشود و شک و تردید به جانشان میافتد. نمیتوانم تصور کنم که فردی بدون اعتقاد راسخ و باورهای درونی بتواند رهبری موثر باشد.”
– “زمانی که بازی آنطور که نباید پیش نرود بازیکنان به راحتی تحت تاثیر احساس خود قرار میگیرند تا عقلشان. ولی چون در هیجان بازی راهی به ذهنشان نمیرسد به احساس خود پناه میبرند.”
– “در موفقیتهای ما آمادهسازی بیشتر از شانس سهیم بوده است. بخشی از پیشرفت، شامل حذف مسائل غافلگیرکننده تا حدی که ممکن است. چون زندگی پر از مسائل غیر منتظره است.”
– “من همیشه تمایل داشتم تا بر نقاط ضعف حریفان تکیه کنم تا نقاط قوت. روش بردن جنگها، منازعات و بازیها از طریق حمله کردن و ضربه بر حریف است. درنتیجه همیشه نقاط ضعف حریفان را هدف قرار میدادم. اگر بر نقاط قوت حریفان بیش از حد تاکید کنید، تنها بذرهای تردید را در بازیکنان خود میکارید.”
– “همیشه عادت داشتم تا ببینم کدام بازیکنان حریف برای اولین بار است که در الترافورد بازی میکنند. پس از شناساییشان، بهطور حسابشده و هدفمند فشار مضاعفی را بر آنها وارد میکردیم. این یکی از روشهایی بود که به آنها خوشآمد میگفتیم.”
– “در مورد رونالدو باید گفت که او قادر است ضربات آزاد را حتا از کره ماه به گل تبدیل کند!”
– “رهبر باید بر بیرون کشیدن قطره قطره توانایی تیم تمرکز داشته باشد و با عادت دادنشان به پیروزی و متقاعد کردن آنها به این که توانایی بهبود عملکرد خود را دارند، به اهداف تعیین شده برسند.”
– “مواقعی وجود داشت که از شکست رنج میبردیم، درنتیجه مجبور میشدم تا کل راهبرد تیم را مورد بررسی مجدد قرار دهم.”
– “بخش مهمی از رهبری درباره بهرهبرداری از پنج درصد عملکردی است که حتا خود افراد از داشتن آن بیاطلاعاند.”
– “قبل از امضای قرارداد با بازیکنان، مخصوصا جوانترها، همیشه سعی میکردم شرایطی را که در آن بزرگ شدهاند را بدانم. ده یا یازده سال اول زندگی هر کسی تاثیر عمیقی بر بزرگسالی او خواهد گذاشت.”
– “اصطلاحی در فوتبال برای بازیکنانی که «برای مربی بازی نمیکنند» وجود دارد که هزاران بار نمونهشان را دیدهام. وقتی چنین اتفاقی رخ دهد، مربی با یک مرده فرقی ندارد زیرا او مهمترین مسئولیتی که بر عهده گرفته (برانگیختن بازیکنان به پیروی از خود) شکست خورده است.”
– رهبران معمولا از قدرت انگیزه بخشیدن حضورشان ناآگاهند یا حداقل آن را دست کم میگیرند. هیچکس خود را آنگونه که دیگران میبینند، نمیبیند.”
– “همیشه سعی میکردم انتقاداتم را با گفتن جملات حمایتی مطرح کنم، مثلا: «خودت بهتر میدونی قادری بهتر از اینا باشی. نظرت چیه؟!» همچنین مهم بود هرکس درک کند که هر اقدام انضباطی دلبخواهی نیست و برای همه به کار گرفته میشود و غیرقابل تغییر است. هنگامی که رایان گیگز بین دونیمه بازی مقابل یوونتوس در فصل ۹۶ – ۹۷ شروع به بحث با من کرد، در نیمهی دوم او را روی نیمکت نشاندم. یا هنگامی که پل اسکولز یکی از بهترین بازیکنانی که تا کنون پیراهن منچسریونایتد را به تن کرده، با چند تکل احمقانه منجر به گرفتن کارت قرمز غیرضروری شد، او هم جریمه شد. چون کار او برای تیم دردسر درست کرد. با این که بازیکن با ارزشی بود ولی از قانون بالاتر نبود.”

پل اسکولز یکی از بهترین بازیکنان تاریخ منچستریونایتد
– “پشتکار و نظم به مراتب از بیشتر تلاشهای احساسی در قهرمانبازیهای فردی نتیجه میدهد.”
– “خوشنودی از خود یک بیماری است! مخصوصا برای افراد و سازمانهایی که قبلا از موفقیت لذت بردهاند. من همیشه برای نابود کردن کوچکترین اثرات خوشنودی از خود مشتاق بودم. سال ۲۰۱۲ برای تماشای مسابقه تنیس به امریکا رفته بودم. مسابقه بین ویکتوریا و سرنا بود. ویکتوریا بسیار نزدیک بود سرنا را شکست دهد. او در سِت آخر ۵ بر ۳ جلو بود و مشت خود را به نشانهی برتری و اعتماد به نفس به خانواده و دوستانش نشان داد. از آنجا به بعد بازی او رو به انحطاط رفت و بازی را درنهایت باخت. کافی بود برای کسب قهرمانی فقط توپ را درست هدفگیری کند، بنابراین سرنا به پیروزی رسید. بعد از شکست، چهرهی ویکتوریا را دیدم؛ مبهوت بود. این نشان میدهدکه هرگز نباید قبل از کسب پیروزی در رویای کسب جام غرق شد.
تصور اینکه پیروزی بدون دردسر بهدست میآید و خشنودی از خود دو دام بزرگ موفقیت است. خشنودی از خود یک پیروزی راحت را به شکست تغییر میدهد. من همیشه مراقبام که نشانههای اعتماد به نفس مفرط از خود بروز ندهم. نباید روی چیزی حساب قطعی باز کرد. اگر منچستریونایتد در صدر جدول بود و پنج بازی تا پایان فصل باقی مانده بود، هرگز نمیگفتم: «اگر سه امتیاز دیگر کسب کنیم کسی نمیتواند جایگاه ما را بگیرد.» در عوض میگفتم: «بیایید این بازی رو هم از پیشرو برداریم. تنها وظیفه خودتون رو به درستی انجام بدین». پیروزی با قدمهای شمرده بهدست میآید.”
– “همهی افراد مرتبط با سازمان باید خود را بخشی از موفقیتهای بدست آمده بدانند. هر زمان که جامی را کسب میکردیم، تمامی کارکنان را در دفترم دورهم جمع میکردم تا بهخاطر موفقیتمان جشن کوچکی بگیریم. همیشه احساس میکردم که رمز موفقیت این بود که جشن گرفتن برای پیروزیها و قهرمانیهایمان بهگونهای نباشد که حتا یک لحظه علاقه و اشتیاقمان برای رسیدن به این موقعیت از بین برود. فقط میخواستم مراقب باشم که پیروزیهای آینده تضمین شده جلوه نکنند و اینکه نتیجهی جشن، خشنودی از خود نباشد.”
– “افرادی که برای کسب غیرممکنها از هرگونه تلاش فروگذار نیستند، سزاوار ستایش هستند.”
– “همیشه به راههایی فکر میکردم که چطور میتوانستیم بهتر شویم؟ در خلال هر جشنی، سوالی ذهنم را مشغول میکرد: «چطور از این هم بهتر شویم؟ چطور موفقیت دیگری بهدست بیاوریم؟»
– “هنگامی که با کسی مصاحبه میکردم مایل بودم بدانم چه اندازه بلندپرواز است و اینکه این شغل چقدر برایش مهم است و به آن به عنوان سکوی پرتاب موقعیتهای دیگر فکر نمیکند.”
– “جوانترها فکر میکنند تا آخر دنیا وقت دارند. پسربچهای که تازه روز تولد ده سالگیاش را جشن گرفته است، روز تولد بعدی خود را تا ابد دور میبیند؛ زیرا سال پیشرو فقط معادل ده درصد از زمانی است که او زندگی کرده است. احساس متفاوت زمانی است که از پنجاه سالگی به پنجاه و یک سالگی وارد میشوید زیرا فقط معادل دو درصد از زمانی است که شما زندگی کردهاید. هرچه بزرگتر و با تجربهتر میشوید، تخصیص وقت برایتان اهمیت بیشتری پیدا میکند. رفتهرفته قدر ساعت به ساعت عمر خود را میدانید. زمان رفته هرگز برنمیگردد.”
– “ضرورتی نمیدیدم وقتی خوابم نمیآید، وقت ارزشمند خودم را در تختخواب تلف کنم.”
– “شغل من برنده شدن جامهاست!”
– “تصادفی نیست که بهترین بازیکنان و آنهایی که در مدت طولانی در اوج بازی میکنند، کسانی هستند که میتوانند خود را در مقابل تقاضاهای دیگران حفظ کنند.”
– ” تنها یک راه برای لذت بردن از فینال وجود دارد و آن برنده شدن است. هیچکس بازندهها را به خاطر نمیسپارد.“
– “همهی ما روزی شکست را تجربه کردهایم. شکست بعضیها را فلج میکند و برعکس بعضیها را برمیانگیزاند. این اراده درونیام برای اجتناب از شکست بود که همیشه انگیزه فوقالعادهای برای موفقیت را برایم فراهم میکرد.”
– نگرش کلیام به زندگی را میتوانستم به صدویک ثانیه وقت اضافه خلاصه کنم که باعث شد منچستریونایتد شکست یک بر صفر در مقابل بایرن مونیخ را در فینال چمپیونزلیگ ۱۹۹۹ به پیروزی دو بر یک تبدیل کند. به قدری به پایان بازی نزدیک بودیم که روبانهای بایرن مونیخ را به دور کاپ گره زده بودند و رییس یوفا هم دیگر آماده میشد که جام را به آنها تقدیم کند، ولی تسلیمناپذیری ما روبانها را به رنگ قرمز تغییر داد.
نه سال بعد برای فینال لیگ قهرمانان ۲۰۰۸ آماده میشدیم، فیلم سه دقیقه آخر بازی ۱۹۹۹ را پخش کردم و به بازیکنان اهمیت هرگز تسلیم نشدن را یادآور شدم. برای من تسلیم تنها زمانی مفهوم پیدا میکند که مرده باشم.

فینال لیگ قهرمان اروپا ۱۹۹۹، پیروزی منچستر در چند ثانیه پایانی
– برای شکست به منچستر نیامده بودم! این هم یکی از محرکهای من بود. همیشه از تحقیر شدن وحشت داشتم و شکست همیشه پس ذهنم را آزار میداد. به آرامی با خود میگفتم: «شکست نخور!»
– هر شکست من را تیزبینتر و هوشیارتر میساخت. شاید گاهی میخواستم ثابت کنم که یک بازنده نیستم و گاهی هم میخواستم از یک شکست انتقام بگیرم. در نقاطی از زندگیام اشتیاق و نیاز به پیروزی نسبت به ترسم از شکست پیشی گرفته بود.
– همیشه میتوانستم دلایل زیادی برای باخت پیدا کنم اما همواره تهدلم میدانستم که هیچکس جز خودمان را نباید مقصر بدانم.
– بازیکنانم به خوبی میدانستند که باختن بازی خبر بسیار بدی برای من است. باید طوری تلاش میکردند که این اتفاق نیوفتد.
– اگر تیم در یک بازی میباخت، پس از بازی دلایل را موشکافانه بررسی میکردیم. اینطوری میتوانستیم بازنده بهتر یا حداقل آگاهتری باشیم!
– وقتی یک بازی را میبازم، هیچ وقت روزنامه نمیخوانم. آنها چیز خوبی دربارهت نمینویسند پس داستان آنها را نمیخوانم.
– وقتی یکی از بازیکنان خسته به نظر میرسید، حتی اگر واقعا همینطور بود و میدانستم که اگر بگویم “خسته به نظر میرسی” را به زبان بیاورم فوری احساس خستگی مضاعف خواهند کرد. در عوض میگفتم خیلی قوی هستی مطمئنم هیچ کس نمیتونه پا به پای تو ادامه بده!
– صحبت برای گروه کوچک، راهی مفید برای تمرین سخنرانی در جمعی بزرگتر است. اصول مشابه است.
– اعتراف میکنم تشنگی زیادی برای پیروزی دارم. این ویژگی یکی از ضروریات پایهای برای رهبری اثربخش است.
– اوایل فکر میکردم که اگر کاری را خودم انجام دهم، کار سریعتر و بهتر از زمانی انجام میشود که آن را به دیگری واگذار کنم. هیچ کس برایم توضیح نداد که کار کردن با دیگران و از طریق دیگران موثرترین روش برای انجام کارها است. مهم این است چگونه از طریق افراد، کار بیشتری انجام دهم و یافتههایم را افزایش دهم.
– شغل من برای تدوین استانداردهای سطح بالا بود. این که به همه کمک کنم تا بازیکنانم خود را باور کنند و به جایی برسند که حتی برای خودشان هم قابل تصور نباشد. وظیفهام تعیین مسیری بود که قبل از آن کسی آن را تجربه نکرده باشد و ایجاد درک برای هر کسی بود که غیر ممکن را به ممکن تبدیل کند این تفاوت رهبر و مدیر بود.
– بسیار حیاتی است که مراقب جزئیات باشید. اما به همان اندازه مهم است که بدانید زمان کافی در طول روز ندارید که همه چیز را بررسی کنید!
– به افرادی که با شما کار میکنند توضیح دهید که جزئیات ناچیز برای شما اهمیت دارد ولی این وظیفه آنها است که به این جزئیات رسیدگی کنند. همه اعضای تیم در کارشان متخصص بودند و تخصصی فراتر از دانش من نیز داشتند. من بهترین افراد در هر یک از بخشها را استخدام کرده بودم. بنابراین هیچ فشاری برای تغییر نگرش آنها وارد نمیکردم.
– ساعت حدود ۷:۲۵ بود و بازی را از ساعت ۷:۳۰ شروع میشد. از بیل پرسیدم که نباید در کنار بازیکنانش باشد؟ او گفت: پسر جان اگر مجبور باشم برای بازی سرنوشتساز فصل کنار بازیکنانم باشم حتما یه جای کار میلنگد!
– اگر برای تغییر سرنوشت سازمان خود به یک انسان خاص نیاز دارید، در این صورت سازمان مستحکمی را شکل ندادهاید.
– یکی از نشانههای رهبر خوب، تمایل و رغبت او به تسهیم اطلاعات است. یک رهبر بزرگ همیشه از به اشتراک گذاشتن دانش خود یا حداقل قسمتی از دانش خود خوشحال است.
– حلقه درونی محرم اسرار واقعا بسیار تنگ بود. داشتن بیشتر از چند رفیق صمیمی و نزدیک بسیار دشوار است زیرا این نوع ارتباطات در مدت طولانی ساخته میشوند و نیازمند تسهیم تجربیات بسیاری است. همانطور که پدرم همیشه میگفت آدم فقط به شش نفر برای حمل تابوتش نیاز دارد و وقتی بزرگتر شدم بیشتر متوجه منظورش شدم.
– حتی زمانی که بچه بودم هرگز نمیخواستم کسی مرا شکست دهد.
– اگر میخواهید سازمانی برتر و موفق را شکل دهید، باید هر روز در ساخت و شکلگیری آن شرکت داشته باشید. هرگز نباید از ساختن دست کشید چون دچار رکود خواهید شد. اتوبوس دارد حرکت میکند، مطمئن شوید که سوار شدهاید و عقب نماندهاید. منچستریونایتد همیشه اتوبوسی در حال حرکت بود و توقفی نداشت.
– خصوصیات زیادی وجود دارد که یک رهبر برتر و متمایز میسازد. آنها کار را به خانواده و دوستان خود ترجیح میدهند، زمان کمی را میخوابند و پروازهای طولانی مدت را تحمل میکنند
– یک رهبر بزرگ از تفویض قدرت به دیگران ترسی ندارد، از مدیریت خود در همه چیز پرهیز میکند و هرگز به دنبال سیطره بر گفتگوها و تحمیل عقاید خود به دیگران نیست. یک رهبر بزرگ می داند که موفقیت از طریق اتخاذ تصمیمات درست به دست میآید و نه از طریق تلاش برای مشارکت در اتخاذ تعداد زیادی تصمیمات نادرست. یک رهبر به این مساله آگاه است که در سازمان افرادی قرار دارد که قابلیت بیشتری نسبت به او در انجام برخی از امور دارند. این رهبر لذت بیشتری را از موفقیتهای سازمانی میبرد تا موفقیتهای شخصی. منافع زیادی را برای خود طلب نمیکند. با پول سازمان مثل پول شخصی برخورد میکند. او به حرفهای دیگران به خوبی گوش فرا میدهد در زمان عصبانیت سعی میکند خودش را کنترل کند. از نداشتههای خود به خوبی آگاه است و بسیار متواضع است. اگر کار خود را به درستی انجام دهد هیچ فخری به دیگر اعضای سازمان نمیفروشد. هیچ وقت نیازی نمیبیند که تا به نظر همه دوست داشتنی به نظر برسد. به محض پی بردن به پایان یافتن کارهای سازمانیاش، قدرت را به دیگران واگذار کرده و زندگی را برای جانشینانش تلخ نمیکند.
– زمانی که به کار خود بسیار علاقه داشته باشید میتوانید موانع، مشکلات و خستگیهای کاری را تحمل کنید.
– یک رهبر بزرگ دارای ۲ ویژگی برجسته است که او را از دیگر رهبران متمایز میسازد. اولین مورد متعهد به کار و وسواس است. دومین مورد ظرفیت او برای تعامل با افراد مختلف است.
– وبسایت لینکداین که امروز ۳۶۴ میلیون کاربر از سراسر دنیا به شکل شبکهای از متخصصین آماده به کار را در خود دارد، یک سال طول کشید تا توانست ۱۰۰ هزار کاربر اولیه را جذب کند. در تمامی موارد انگیزه خارقالعاده نظم شخصی و تعهد احتیاج بود تا مسیر به بیراهه کشیده نشود.
– سخنرانیهای طولانی مدت به هیچ وجه آن تاثیر گفتههای کوتاه و نکتهبار را نخواهند داشت.
فرگوسن پاپ شهر منچستر
این بخش رو تقریبا 2 سال بعد از انتشار این پست اضافه کردم. یکی از دلایلی که خواندن کتاب “رهبری سر الکس فرگوسن” رو شروع کردم علاقه من به باشگاه فوتبال منچستریونایتد و شخص فرگوسن بود. چون اگر شناخت قبلی نسبت به شخصیت نویسنده کتاب نداشتم نمیدانستم کتاب چه کیفیتی دارد و ارزش خواندن دارد یه نه.
همانطور که گفتم علاقه و شناخت من از فرگوسن به سالهای خیلی قبل از انتشار این کتاب برمیگردد و همیشه او و تیم تحت هدایتش را دنبال کرده بودم. الان هم کماکان بعد از گدشت چندین سال از بازنشستگی الکس فرگوسن کماکان او را دنبال میکنم. تصمیم گرفتم موضوعات جالبی که از او میبینم و میشنوم هم در این پست به اشتراک بگذارم.
پست اینستاگرامی پاتریس اورا با فرگوسن
پاتریس اِورا مدافع سابق منچستریونایتد و تیمملی فرانسه این عکس رو منتشر کرده و متن زیر را نوشته است:
+ “اورا” خطاب به همسرش “الکساندرا”: قراره بریم با پاپ ناهار بخوریم.
– الکساندرا: چقدر خوب! داریم میریم ایتالیا؟
+ اورا: نه! اون در منچستر زندگی میکنه.

الکس فرگوسن افسانهای به همراه خانواده اورا بازیکن سابق منچستریونایتد
لینک اینستاگرام پاتریس اورا و لینک اینستاگرام همسر او
این بخش از متن خیلی خوب بود که نوشته بود: “همهی ما قربانی تصادفی دیانای (DNA) والدین خود هستیم و این موضوع تحت کنترل ما نیست. اما همه دارای دو ابزار بسیار قدرتمند هستیم که کاملا تحت کنترل خودمان است: گوشها و چشمهایمان. نگاه کردن به دیگران و گوش دادن به توصیههای آنها و مطالعه در مورد مردم، سه مورد از بهترین کارهایی هستند که من تا به اینجای زندگی انجام دادهام.”
ممنون از معرفی این کتاب، بنظر میتونه خیلی مفید و کاربردی باشه توی زندگیمون.
درکل دنبال کردن زندگی سرالکس فرگوسن به عنوان الگو میتونه درسهای خیلی زیادی داشته باشه… به غیر از این کتاب زندگینامه، دنبال کردن مصاحبهها و ویدئوهای این مربی افسانهای تاریخ فوتبال پر از نکته و آموزشه…
منچستری نیستم اما عاشق فرگوسنم به شخصه خیلی دوستش دارم بدون شک بهترین مربی تاریخه
چه اونایی که طرفدار منچسر هستن و چه اونایی که طرفدارش نیستن، همه در دوست داشتن و تحسین کردن الکس فرگوسن مشترک هستن…
وقتی نتایج الان منچستریونایتد رو میبینم با سرمربی گری شاگرد فرگوسن از نهایت وجود لذت می برم.
واقعا مربی بزرگی بودن خیلی جالب بود برام
the best coach ever