نویسنده این کتاب مارک منسن (Mark Manson) متولد 1984 است.
اسم کتاب به انگلیسی The Subtle Art of Not Giving a Fuck است که به فارسی تحت عناوین زیر ترجمه شده است:
- هنر ظریف رهایی از دغدغهها
- هنر ظریف بیخیالی
- هنر ظریف اهمیت ندادن
- اوضاع خیلی خراب است
- همه چیز به فنا رفته
- زیاد به خودت سخت نگیر
- و …
این کتاب را اخیرا خواندم و نکات بسیار خوبی در آن دیدم. طبق عادتی که دارم همیشه در هنگام مطالعهی یک کتاب یک مداد در دستم هست که به هر جملهی جالبی برخوردم زیر آن را خط بکشم و بعدا به آن رجوع کنم. موارد آموزنده و زیبا در کتاب “هنر ظریف رهایی از دغدغهها” بسیار زیاد بود و بسیار کاربردی که تصمیم گرفتم در اینجا به اشتراک بگذارم. هم خیلیها که فرصت نکردند کتاب را بخوانند این چند جمله منتخب به کارشان بیاید و هم اینکه خودم نیز هر از گاهی به آنها سر بزنم. جملات بدون دخل و تصرف مستقیم از کتاب استخراج شده است. من نسخه فارسی ترجمه میلاد بشیری را مطالعه کردم. در بازار ترجمههای گوناگونی ار این کتاب وجود دارد.
این کتاب در 2 سال اول موفق شد بیش از 2 میلیون دلار فروش داشته باشد. در یکی از ترجمههای دیگه کتاب که بسیار خودمانیتر و نزدیکتر به متن اصلی کتاب با ترجمه ارشاد نیکخواه چنین توضیحاتی از نویسنده و کتاب نوشته است:
مارک منسون در این کتاب اصلن نمیخواد بگه بیخیال دنیا و قانونهاش، به هیچ چیز اهمیت نده و بیخیال همه چیز باش. نه اصلن. مارک به همچین آدمی میگه تنبل خودمحقبین.
چون این آدمها نمیخوان قبول کنن که زندگی بدون مشقت وجود نداره و میخوان همیشه حالشون خوب باشه. ولی زندگی واقعی اینطور نیست. زندگی پر از مشکلات، شکست و نارساییها ست و باید یجوری باهاش کنار اومد.
بهتره براساس ارزشها و معیارهای درستوحسابی، اندک چیزهای مهم زندگیمون، اون چند رنجی که دوست داریم براش به آب و آتیش بزنیم رو انتخاب کنیم و بقیه ارزشها و معیارها و درنتیجه گزینهها رو بریزیم سطل آشغال و بهشون اهمیتی ندیم.
برخی جملات برگزیده کتاب هنر ظریف رهایی از دغدغهها:
نویسنده (مارک منسن) در تقدیمنامهی کتابش اینگونه نوشته است: تقدیم به هیچ کس. جملات انتخابشده به ترتیب اهمیت یا زیبا بودن نوشتار نیست، بلکه به ترتیب صفحات کتاب است. جملاتی که به نظرم در منتخبها منتخبتر بودند را رنگی کردم!
فصل اول کتاب:
- من هیچ موقع سعی نکردم چیزی غیر از خودم باشم.
- داشتن دغدغههای بیش از اندازه، به سلامت روحی و روانی آدم آسیب میزند. باعث میشود که بیش از حد به چیزهای ظاهری و ساختگی وابسته شوید و زندگیتان را وقف دنبال کردن سراب خوشحالی و رضایت کنید. کلید زندگی خوب داشتن دغدغههای بیشتر نیست؛ بلکه داشتن دغدغههای کمتر، واقعیتر، ضروریتر و مهمتر است.
- ما انسانها از این نعمت بهرهمندیم که دربارهی اندیشههایمان بیندیشیم.
- شما هرگز شاد نخواهید بود اگر همیشه در جستوجوی منشا شادی باشید. هرگز زندگی نخواهید کرد، اگر در جستوجوی معنای زندگی باشید.
- تا حالا دقت کردهاید که گاهی اوقات هرچه کمتر به چیزی اهمیت بدهید، عملکرد بهتری در آن خواهید داشت؟ دقت کردهاید که آدمهای بیخیال اغلب به هدفشان میرسند؟ دقت کردهاید که گاهی اوقات، هنگامی که بیخیال چیزی میشوید، همه چیز خودش جفتوجور میشود؟
- آنها میگویند بیخیال، نه برای همه چیز در زندگی، بلکه برای چیزهای بیاهمیت. آنها دغدغههایشان را برای چیزهایی نگه میدارند که واقعا اهمیت دارند.
- یک بار از هنرمندی شنیدم که گفت وقتی یک نفر هیچ مشکلی نداشته باشد، ذهنش به طور خودکار راهی برای ابداع مشکلات پیدا میکند.
- فکر میکنم چیزی را که بیشتر مردم، خصوصا قشر سفید متوسط نازپروردهی تحصیلکرده، مشکلات زندگی مینامند، فقط اثرات نداشتن چیز مهمتر و نگرانی مهمتر در زندگی است.
- یافتن چیزی مهم و معنادار در زندگی، شاید بهترین روش برای استفاده از زمان و انرژی باشد؛ چون اگر آن چیز معنیدار را نیابید، دغدغههای تان به سمت اهداف بیمعنی و پوچ منحرف میشوند.
- همینطور که پیرتر میشویم، کمکم متوجه میشویم که بیشتر چیزها تاثیر ماندگار بسیار ناچیزی در زندگیمان داشتهاند. آن کسانی که قبلا آنقدر به نظراتشان اهمیت میدادیم، دیگر در زندگیمان حضور ندارند. دستهای ردی که به سینهمان زده شد، گرچه در آن لحظه بسیار دردناک بود، درنهایت به صلاحمان بود. متوجه میشویم مردم به جزییات ظاهری ما خیلی توجه نمیکنند. برای همین تصمیم میگیریم آن قدر وسواس آنها را نداشته باشیم.
اساسا، ما در مورد دغدغههایی که حاضریم داشته باشیم، بسیار گزینشیتر عمل میکنیم. این چیزی است که « پختگی» مینامیم. پختگی وقتی رخ می دهد که فرد یاد میگیرد که فقط دغدغههای چیزهای ارزشمند را داشته باشد. - تعالی فقط توهمی در ذهنهای شماست. مقصدی است خیالی که خودمان را وادار به یافتن آن میکنیم.
فصل دوم کتاب:
- فرضیهای وجود دارد که اساس بسیاری از تصورت و اعتقادات ما را شکل میدهد. طبق این فرضیه، خوشحالی روال خاصی دارد. میتوان کارکرد و آن را به دست آورد؛ مثل قبول شدن در دانشگاه یا ساختن طرح لگویی بسیار پیچیده. انگار که اگر به فلان چیز دست پیدا کنم، آن وقت خوشحال خواهم بود. اگر ظاهرم مثل فلانی باشد، آن وقت خوشحال خواهم بود.اما مشکل همین فرضیه است. خوشحالی معادله قابل حلی نیست. نارضایتی و ناخشنودی، اجزای ذاتی طبیعت انساناند و همانطور که خواهیم دید، عناصری ضروری برای ایجاد خوشحالی پایدارند.
- ما صرفا به این دلیل ساده رنج میبریم که رنج بردن به لحاظ زیستشناختی مفید است. این انتخاب طبیعت برای تشویق به تغییر است. ما طوری تکامل یافتهایم که همیشه در درجهای از نارضایتی و تردید نفس زندگی کنیم؛ چون این موجود با نارضایتی و تردید نفس خفیف است که بیشترین تلاش را برای نوآوری و بقا انجام خواهد داد. ما طوری تنظیم شدهایم که از داشتههایمان ناراضی باشیم و رضایت را تنها در آن چه نداریم، ببینیم. این نارضایتی مداوم، گونهی ما را در حال جنگ و تلاش و ساخت و فتح نگه داشته است. پس درد و رنج ما ایراد تکاملی نیست؛ ویژگی انسانی ماست.رنج، در تمام اشکال آن موثرترین روش بدن برای تحریک به واکنش است.
- وسواس و اهمیت دادن بیش از اندازه به احساسات باعث ناامیدی ما میشود؛ به این دلیل که احساسات هرگز ماندگار نیستند. چیزی که امروز ما را خوشحال میکند، فردا دیگر خوشحالمان نمیکند؛ چون نیاز زیستیمان تغییر کرده و بیشتر شده است. تمرکز بسیار بر خوشحالی، ناگزیر به تسلسل و تعقیبی پایانناپذیر برای چیزی دیگر میانجامد: خانهی جدید، دلدادگی تازه، بچهای دیگر، افزایش مجدد حقوق. با وجود تمام عرقریزی و سختی کشیدنمان، درنهایت به جایی میرسیم که به طور ترسناکی مشابه همان نقطهی آغاز است: با احساس کمبود.
روانشناسها به این حالت تردمیل لذت میگویند: ما همیشه سخت تلاش میکنیم تا وضعیت زندگیمان را تغییر دهیم؛ اما در واقع هیچ وقت احساس بهتری نخواهیم داشت.
من عاشق نتیجه بودم: تصویرم بر صحنه، تشویق مردم، اجرای راک خودم، ریختن احساسات قلبی ام به درون آنچه می نواختم و…؛ اما عاشق فرایند نبودم.
فصل سوم کتاب:
- بیشتر ما در بسیاری از کارهایی که میکنیم، خیلی عادی و متوسط هستیم. اگر در یک چیز استثنایی باشید، در بیشتر چیزهای دیگر متوسط یا پایینتر از متوسط هستید. این طبیعت زندگی است. برای اینکه در چیزی واقعا ماهر شوید، باید وقت و انرژی بسیار صرف کنید. از آنجا که همهی ما وقت و انرژی محدودی داریم، فقط تعداد اندکی از ما در بیش از یک رشته، آن هم اگر بتوانند، استثنایی خواهند شد.
اگر همه استثنایی باشند، قاعدتا هیچ کس استثنایی نیست.
اعمال شما در نظام کلی جهان تاثیر چندانی ندارد و بیشتر زندگی شما خستهکننده و بدون ارزش یادآوری است و این اشکالی ندارد.
فصل چهارم کتاب:
- اگر ناگزیریم رنج بکشیم، اگر مشکلاتمان در زندگی اجتناب ناپذیرند، پس سوالی که باید بپرسیم، این نیست که چطور به رنج کشیدن خاتمه بدهم؛ بلکه این است که چرا رنج میکشم؟ برای چه هدفی؟ارزشهایمان ماهیت مشکلاتمان را تعیین میکنند و ماهیت مشکلاتمان کیفیت زندگیهایمان را مشخص میکند.این، ارزشها هستند که پشت تمام تمام کارهایی که میکنیم و تمام آنچه هستیم، قرار دارند. اگر آنچه ارزشمند میدانیم، سودمند نباشد، اگر آنچه موفقیت یا شکست تلقی میکنیم، به درستی انتخاب نشده باشد، آن موقع تمام چیزهای بناشده بر آن ارزشها، افکار، احساسات و احوال روزمره از کار میافتند. تمام احساسات و افکاری که درباره وضعیتی داریم، درنهایت به این برمیگردد که آن وضعیت را چقدر با ارزش تصور میکنیم.
- معلمهای انگیزشی کسانی را که میخواهند ثروتمند شوند و آزرده هستند، میآورند و توصیههای مختلف برای پول درآوردن میکنند؛ در حالی که سوالات ارزش محور مهمتری را نادیده میگیرند: چرا اصلا احساس میکنند که باید ثروتمند شوند؟ معیار موفقیت یا شکست خودشان را چگونه انتخاب میکنند؟
- لحظهای درنگ کنید و به چیزی فکر کنید که شما را بسیار اذیت میکند. حال از خودتان بپرسید که چرا شما را اذیت میکند؟ احتمالا جوابش مرتبط با نوعی شکست باشد. بعد، آن شکست را بیاورید و از خودتان بپرسید که چرا به نظرتان این شکست واقعی است. اگر این شکست واقعا شکست نباشد چه؟ اگر شما اشتباه نگاهش کرده باشید چه؟
- مهم این است که شما وضعیت را چطور میبینید، نه آنچه حقیقتا دربارهی وضعیت شما صادق است. تصمیم میگیرید چگونه آن را بسنجید و چطور ارزشگذاری کنید؟ مشکلات شاید اجتنابناپذیر باشند، اما مفهومشان نه. ما قادریم معنای مشکلاتمان را کنترل کنیم، براساس این که چطور دربارهی آنها فکر کنیم و چه استانداردی برای سنجیدنشان انتخاب کنیم.
- ما یک مشت بوزینهی پر زرقوبرق هستیم. ما به طور غریزی خودمان را با دیگران میسنجیم و برای کسب جایگاه به رقابت میپردازیم. سوال این نیست که آیا خودمان را با دیگران میسنجیم یا نه؛ سوال این است که طبق چه استانداردی خودمان را میسنجیم؟
- ممکن است ما به وضعیت “دیو ماستین” (ستاره موسیقی) نگاه کنیم و بخندیم. بگوییم طرف میلیونها دلار ثروت، صدها هزار طرفدار عاشق و حرفهی مورد علاقهاش را دارد و با وجود این بغض کرده است که رفقای ستاره ی راک بیست سال پیشش از او خیلی مشهورتر هستند.علتش این است که ارزشهای من و تو با ارزشهای “ماستین” فرق دارد. ما خودمان را با معیارهایی دیگر میسنجیم. معیارهای ما بیشتر این طورهاست که نمیخواهم برای رئیسی کار کنم که ازش متنفرم و دوست دارم آنقدر پول در بیاورم که بچههایم را به مدرسه خوبی بفرستم، یا خوشحال میشوم که توی جوی کنار خیابان از خواب بیدار نشوم. طبق این معیارها ماستین به شکل تصورناپذیری موفق است؛ اما طبق معیار خودش، یعنی معروفتر و موفقتر از متالیکا بودن، شکست خورده است.
- لذت خدایی دروغین است. کسانی که انرژیشان را بر لذتهای ظاهری متمرکز میکنند، درنهایت مضطربتر، و به لحاظ احساسی نامتعادلتر و افسردهتر میشوند. لذت، سطحیترین شکل رضایت در زندگی است و از این رو دسترسی به آن آسان است و از دست دادن آن هم از همه راحتتر.با وجود این، لذت چیزی است که 24 ساعته و در 7 روز هفته تبلیغ میشود. چیزی است که برایمان مهم است. چیزی است که از آن برای کرخت کردن و منحرف کردن فکرمان استفاده میکنیم. لذت، گرچه تا اندازهای معین در زندگی لازم است، اما به تنهایی کافی نیست.
لذت دلیل خوشحالی نیست؛ بلکه اثر آن است. اگر سایر ارزشها و معیارها را درست انتخاب کنید، لذت به طور طبیعی و به عنوان محصولی جانبی ظاهر خواهد شد.
منظور این است که ارزشها و معیارهای خوبی انتخاب کنید. به دنبال آنها لذت و موفقیت به طور طبیعی ظهور خواهند کرد. لذت و موفقیت، اثرات جانبی ارزشهای خوباند؛ به تنهایی سرخوشیهایی پوچاند.
- وقتی ارزشهای ضعیفی برمیگزینیم و استانداردهای ضعیفی برای خودمان و دیگران تعیین میکنیم، اساسا به این سو میرویم که دغدغهی چیزهای بیاهمیت را داشته باشیم.
فصل پنجم کتاب:
- وقتی احساس میکنیم خودمان مشکلاتمان را انتخاب میکنیم، احساس توانمندی میکنیم. وقتی حس میکنیم مشکلاتمان بر خلاف میلمان بر ما تحمیل شده، احساس قربانی بودن و آزردگی میکنیم.
- بهبود و رشد شخصی از درکی ساده ریشه میگیرد؛ درک این نکته که ما شخصا مسئول همه چیز در زندگیمان هستیم، صرف نظر از شرایط خارجی.
- ما همیشه ادارهکنندهی چیزهایی نیستیم که برایمان رخ میدهد؛ اما همیشه دست خودمان است که چیزهایی را که برایمان رخ میدهند، چطور تفسیر کنیم و به آنها پاسخ دهیم.
واقعهای یکسان ممکن است به نظرمان خوب باشد یا بد؛ به معیارمان بستگی دارد. - تفاوتی وجود دارد میان این که یک نفر را به خاطر وضعیتتان مقصر بدانید و اینکه آن فرد واقعا مسئول وضعیت شما باشد. هیچ کسی هیچ وقت مسئول وضعیت شما نیست، جز خودتان.
افراد زیادی ممکن است در ناراحتی شما مقصر باشند؛ اما هیچ کس هیچ وقت مسئول ناراحتی شما نیست، جز خودتان. دلیلش این است که همیشه شما هستید که تصمیم میگیرید هر چیزی را چگونه ببینید، چگونه به هر چیزی واکنش نشان دهید و چگونه بر هر چیزی ارزش بگذارید. همیشه شما هستید که معیاری را انتخاب میکنید که تجاربتان را با آن بسنجید. - گرچه او به خاطر احساسی که من داشتم مقصر بود، هرگز مسئول احساس من نبود؛ من خودم مسئول بودم.
- مغلطهی مسئولیت-تقصیر، به مردم اجازه میدهد که مسئولیت حل مشکلاتشان را به گردن دیگران بیندازند. این توانایی سلب مسئولیت از طریق مقصر دانستن، فرد را برای مدتی از سرخوشی لحظهای و حسی برخوردار میکند.
- بکن یا نکن؛ هیچ چطوری وجود ندارد.
فصل ششم کتاب:
- افراد بسیاری چنان برای درست بودن در زندگیشان وسواس دارند که هیچ وقت واقعا زندگی نمیکنند.
- یقین، دشمن رشد است. هیچ چیزی را نمیتوان به یقین گفت؛ مگر پس از آن که رخ داده باشد.
- نه تنها حافظهمان تعریفی ندارد، مغزمان هم به شکلی شدیدا جانبدارانه عمل میکند، تا حدی که شهادت شاهدان عینی لزوما در پروندههای قضایی جدی گرفته نمیشود.
مغز ما همیشه درحال تلاش برای درک وضعیت فعلیمان براساس باورها و تجاربمان است. هر قطعه اطلاعات جدید، بر اساس ارزشها و برداشتهایی که تا کنون داشتهایم، سنجیده میشود. بنابراین، مغز ما همواره به جانب آن چیزی مایل میشود که حس میکنیم در آن لحظه واقعیت دارد. درنتیجه، وقتی رابطهای عالی با خواهرمان داریم، بیشتر خاطرههایمان از او را از منظری مثبت تفسیر میکنیم. اما وقتی رابطهمان به هم میخورد، اغلب همان خاطرهها را به شکلی خاص خواهیم دید؛ طوری که خشم امروزمان را نسبت به او توجیه کند. آن هدیهی قشنگی که کریسمس پارسال به ما داد، اکنون فخرفروشانه دیده میشود. آن دفعه که او فراموش کرد ما را به خانهاش در کنار دریاچه دعوت کند، اکنون نه اشتباهی بیغرض، بلکه غفلتی وحشتناک دیده میشود.بزرگترین اولویت ذهن ما هنگام پردازش تجربههایمان این است که آنها را به گونهای تفسیر کند که با تمام تجارب، احساسات و عقاید گذشتهمان سازگاری داشته باشد.
- انجام هر کاری آنقدر طول میکشد که زمان اختصاص داده شده برای آن را پر کند.
- مذهب بودایی میگوید چیزی که شما به عنوان خود میشناسید، ساختهای ذهنی و مندرآوردی است و باید این تصور را که خود اصلا وجود دارد، رها کنید.
هرچه هویت محدودتر و نادرتری برای خودتان انتخاب کنید، همه چیز برایتان تهدیدکنندهتر به نظر خواهد رسید. به همین دلیل، خودتان را به سادهترین و معمولیترین شکل ممکن تعریف کنید.
رها کردن حس حق به جانبی و کنار گذاشتن این عقیده که دنیا به شما چیزی بدهکار است.
این حقیقتی ساده است: اگر حس میکنید شما در مقابل دنیا قرار گرفتهاید، احتمالا شما فقط در مقابل خودتان قرار گرفتهاید.
فصل هفتم کتاب:
- اگر من خودم را با این استاندارد بسنجم که کاری کنم که در هر جمعی افراد از من خوششان بیاید، مضطرب خواهم بود؛ چون شکستم به طور صددرصد از اختیار خودم خارج است و به اعمال دیگران وابسته است.
هیچ کنترلی نخواهم داشت؛ درنتیجه ارزش نفس من در گرو قضاوتهای دیگران خواهد بود.
درحالی که اگر این معیار را برگزینم که زندگی اجتماعیام را ارتقا دهم، میتوانم ارزش ارتباط خوب با دیگران را به دست بیاورم، صرف نظر از اینکه دیگران چگونه نسبت به من واکنش نشان دهند. ارزش نفس من بر اساس رفتارها و خوشحالی خودم خواهد بود.
فصل هشتم کتاب:
- آزادی فرصتی فراهم میکند برای معنایی بهتر؛ اما خودش به تنهایی هیچ چیز معناداری در خود ندارد.
- هیچنوع ستیزهجویی در طرز بیانش نبود؛ حرفش را هم چون حقیقتی عادی بیان کرد؛ هم چون وضع آب و هوای آن روز، یا سایز کفشش.
- ارتباط بدون هیچ شرطی، بدون هیچ توقعی، بدون هیچ نیت پنهانی، بدون هیچ تلاش مایوسانهای برای دوست داشته شدن.
- سفر ابزار خودسازی فوق العادهای است؛ چون شما را از چنگ ارزشهای فرهنگ خودتان درمیآورد و به شما نشان میدهد که مردم در جامعه ای دیگر میتوانند با ارزشهایی کاملا دگرگون زندگی کنند و با وجود این بتوانند کارهایشان را هم پیش ببرند و از یکدیگر متنفر نشوند.
سپس این قرار گرفتن در معرض ارزشها و معیارهای فرهنگهای مختلف، شما را وادار میکند چیزهایی را که در زندگی خودتان بدیهی به نظر میرسیده، بازبینی کنید و با خود فکر کنید که شاید این لزوما بهترین روش برای زندگی نباشد. - برای ایجاد اعتماد باید صادق بود. این یعنی وقتی چیزی مزخرف بود، آن را بیپرده و بدون شرمندگی بگویید.
- خوشبختانه، من با زنی ازدواج کردهام که موافق و مایل به شنیدن افکار سانسور نشدهام است.
- برای این که رابطهای سالم باشد، هر دو نفر باید مایل و قادر به گفتن نه و شنیدن نه باشند.
- اگر دو نفر که به هم نزدیک هستند، قادر نباشند که دربارهی اختلافهایشان آزاد و روان بحث کنند، در این صورت رابطهی آنها بر اساس آلت دست قرار دادن و وانمود کردن ساخته میشود و به مرور مسموم میشود.
- فرهنگ مصرفگرا به خوبی توانسته ما را متقاعد کند که همیشه چیزهای بیشتری بخواهیم. در پشت تمام این جوسازیها و بازاریابیها، این برداشت وجود دارد که بیشتر، همیشه بهتر است.
- اگر بدانید آنچه هم اکنون دارید، به اندازهی کافی خوب است، دیگر چرا باید باز هم دنبال چیزهای بیشتر و بیشتر و بیشتری باشید؟
فصل نهم کتاب:
- ماهیها نمینشینند با خودشان فکر کنند اگر بالههایشان کمتر درازتر باشد، ماهیهای دیگر علاقهی بیشتری به آنها نشان میدهند.
- ما در برابر مسایل بیاهمیت زندگیف وحشتزده و ویران میشویم. ما در هیچ و پوچ زندگی غرق شدهایم.
هیچ چیزی برای ترسیدن وجود ندارد.
به صورت مجزا برخی از کتابهایی که اخیرا مطالعه کردهام و به نوعی آنها را مفید و کاربردی دیدم در یک پست مجزا در آپساید نوشتهام:
معرفی فهرست متنوع کتاب خوب
یکی از بهترین کتابهایی که خوندم.
هرچند خودم تا حدی رویکرد نویسنده رو نسبت به زندگیم دارم، ولی باز هم خوندنش برام نکات خیلی خوب و مفیدی داشت و نگاهم به زندگی رو عوض کرد.
البته توصیه میکنم اگه میخواید این کتاب رو بخونید، درصورت امکان ترجمهی ارشاد نیکخواه رو بخونید که واقعا یه سر و گردن بالاتره.
البته با اسم دیگهای باید سرچش کنید :))
سلام، ممنونم امیر جان. من ترجمهی میلاد بشیری رو دیدم و خریدم. حتما ترجمهی ارشاد نیکخواه رو هم پیدا میکنم میخونم. سرچی که کردم عنوان کتاب ترجمه نیکخواه “هنر رندانهی به ت…م گرفتن” هست.
واقعا لذت بردم.
کتاب بینظیری بود.
خلاصه شما انقد دقیق بود که گویی کل کتاب را خوانده ام.
توجه و تمرکز به نکات اشاره شده میتواند کمک بزرگی به تغییر نگرش ما بکند.
سپاس فراوان
سلام خیلی ممنون مجید عزیز برای مطالعه این پست و اظهارنظرت… یکی از کتابهایی که از همون اوایل سنین جوانی 18 – 19 سال به شدت توصیه میشه خونده بشه همین کتاب هنر رهایی از دغدغهها (یا هر ترجمهی دیگهای از عنوان کتاب) هست. به طور کلی خوندن این کتاب تاثیر مستقیم در شکلگیری بهتر مدل ذهنی هر فرد داره که در مواجه به مسائل مهم یا پیشپاافتاده کمتر اذیت بشه یا تاثیر منفی بگیره.
ممنونم بسیار زیبا واگاهی دهنده متشکرم..