گذشته و آینده: آیا توهمی بیش نیستند؟ چرا وقتی در خواب هستیم، زمان را درک نمی‌کنیم؟ آیا ممکن است که زمان به معنای واقعی فقط یک تصور باشد؟ اخیراً ویدئویی از روپرت اسپایرا می‌دیدم که دربارهٔ وجود یا عدم وجود زمان گذشته صحبت می‌کرد. سعی کردم تکه‌هایی را این‌جا به اشتراک بگذارم. مسئله این است که آیا واقعاً گذشته وجود دارد؟ مثلاً دیروز شما در مکانی بوده‌اید؛ آیا واقعاً آن شما بوده‌اید یا یک مفروض ذهنی است که بر ما تحمیل شده و تصور و توهم این است که دیروز یا پارسال یا هر زمان گذشتهٔ دیگری ما در آن خاطره واقعاً بوده‌ایم؟ ممکن است گذشته مثل یک داده در ذهن ما باشد که هر ثانیه به‌روز می‌شود و این دادهٔ ذهنی، توهم واقعیت را ایجاد می‌کند. آیا اثبات گذشته صرفاً با تعدادی عکس و ویدئو از گذشته قابل انجام است یا با گواهی دادن فرد دیگری در آن خاطرهٔ مشترک که می‌گوید من هم آن را درک کرده‌ام؟ ممکن است این‌ها همه صرفاً در ذهن ما قرار داده شده باشند و واقعاً وجود نداشته‌اند و فقط اکنون است که می‌فهمیم؟ یک به‌روزرسانی جهانی که در هر دورهٔ زمانی منظم یا نامنظم برای حافظهٔ موجودات اتفاق می‌افتد، مثل نسخهٔ جدید از یک اپلیکیشن موبایل.

توهم وجود زمان گذشته و آینده

چگونه ذهن ما زمان را می‌سازد؟

کسی می‌داند منظور از «اکنون» چیست؟! اگر کسی بخواهد گذشته را تصور کند، می‌تواند این‌گونه ببیند که گذشته یک فضای بزرگ و وسیع در حال گسترش است، درست پشت این لحظهٔ حال. آینده نیز فضایی بزرگ و وسیع در حال گسترش است، درست مقابل لحظهٔ حال، و فاصلهٔ بین گذشته و آینده را زمان می‌نامیم.

به همین دلیل است که به نظر می‌رسد فرد بیدار است، درست در لحظه‌ای که به خواب می‌رود، زیرا هیچ زمانی بین دو بیداری یا دو سطح رؤیا وجود ندارد. این موضوع ممکن است گیج‌کننده باشد، ولی منطقی به نظر می‌رسد!

این موضوع احتمالا با تجربهٔ شخصی فرد همخوانی دارد، اما وقتی آن را با دیدگاهی که ذهن از حقیقت دارد مقایسه می‌کنیم، تعارض ایجاد می‌شود. ذهن محدودیت‌های خود را بر حقیقت اعمال می‌کند و باعث می‌شود حقیقت در تطابق با این محدودیت‌ها از بین برود.

مثلا اگر فردی عینک نارنجی رنگی را به چشم بزند، زمانی که در حال اسکی کردن است، خیلی زود فراموش می‌کند که عینک زده و برف‌ها نارنجی به نظر می‌رسند، پس فکر می‌کند که برف‌ها نارنجی هستند. برف با محدودیت‌هایی که فرد دارد، مطابقت پیدا می‌کند، به واسطهٔ رنگ عینکی که زده است. اما چون فرد فراموش می‌کند که از این محدودیت‌ها حقیقت را می‌بیند، فکر می‌کند که نارنجی متعلق به برف است.

ذهن همهٔ ما محدودیت‌هایی دارد. ذهن ما آن عینک نارنجی را دارد و رنگ نارنجی در اینجا می‌شود زمان و مکان؛ زمان و فضا عینک‌های ذهن ما هستند. وقتی آگاهی از طریق این عینک زمان و مکان که برای ذهن است نگاه می‌کند، جهان را چهاربعدی می‌بیند (سه بعد زمان و یک بعد مکان) و ما فکر می‌کنیم این زمان و مکان متعلق به جهان هستی است! اما این‌طور نیست؛ زمان و مکان همان عینک نارنجی ماست که آگاهی ما از طریق آن به جهان هستی نگاه می‌کند.

توهم وجود گذشته

حتی فاصله بین دو موقعیت در گذشته یا آینده را نیز زمان می‌نامیم. حالا بیایید کمی در زمان کاوش کنیم. در گذشته و آینده، و اکنون از فرد می‌خواهیم برای لحظاتی زمان حال را ترک کند و به جایی که آن را گذشته می‌نامیم برود. وقتی می‌گوییم به گذشته برو، منظور فکر کردن یا تصور کردن آن نیست، چون اگر به آن فکر کند، تنها تصویری از صبحانه خوردن است و این تصویر هیچ جایی در گذشته ندارد؛ بلکه تنها در این لحظه جایگاه دارد.

پس منظور، فکر کردن یا تصور کردن گذشته نیست! ما می‌خواهیم که فرد به آنجا برود؛ زمان حال را ترک کند، از زمان حال خارج شود و قدم در گذشته بگذارد. مسلما این امکان‌پذیر نیست، چون اگر تلاش کند قدم به گذشته بگذارد، تلاش او در لحظهٔ حال اتفاق می‌افتد.

آیا کسی هست که بتواند، در حالی که صحبت می‌کنیم، به گذشته قدم بگذارد؟ از زمان حال خارج شود و به ملاقات گذشته برود، فقط برای لحظه‌ای؟ نه. آیا می‌توان تصور کرد که کسی، یا هر کسی که تا حالا زندگی کرده—البته نه افرادی که به مسائل عجیب علاقه دارند، بلکه مردم عادی—بتواند فقط برای لحظه‌ای از زمان حال خارج شود و قدم در گذشته بگذارد؟ خیر.

پس اگر کسی تا حالا آنجا نرفته و به همین شکل احتمالاً به آینده هم نرفته، وقتی هیچ‌کس تا حالا آنجا نبوده، از کجا می‌دانیم آن جایی که گذشته خطابش می‌کنیم، اصلاً وجود دارد؟ مطمئناً تجربه کردن یکی از روش‌های امتحان موجودیت چیزی است. اگر تا حالا هیچ‌کس آن‌جا نبوده یا حتی نگاهی به آن نینداخته، از کجا می‌دانیم که آنجا هست؟ ما واقعاً نمی‌دانیم؛ ما فقط آنجا را تصور می‌کنیم. اما نمی‌دانیم که آنجاست؛ به هیچ وجه از آن آگاهی نداریم. این‌طور به نظر می‌آید که اصلاً آنجا نیست و با تجربیات ما همخوانی ندارد. به بیان دیگر، گذشته و آینده به شکلی که ذهن ما تصور می‌کند، وجود ندارند.

در کل، آیا تا حالا چیزی جدا از این لحظهٔ حال را تجربه کرده‌ایم؟ جواب خیر است. در کل زندگی، تا حالا چند لحظهٔ حال را تجربه کرده‌ایم؟ یا برای امروز بپرسیم؛ چند «حالا» را امروز تجربه کرده‌ایم؟ جواب یک است. یعنی تمام زندگی ما فقط یک‌بار تجربهٔ حال است.

اکنون به حقیقتی رسیده‌ایم که کاملاً مخالف باور همگانی است. پس لحظهٔ حال برشی از زمان نیست، ساندویچ شده بین دو فضای گسترده به نام گذشته و آینده! پایگاه‌های بزرگ گذشته و آینده‌ای وجود ندارد. پس «حالا» یک لحظه در طیف زمان نیست. چیزی که عموماً فکر می‌کنیم این است که «حالا» در زمان به‌آرامی در حال حرکت است. درست است؟ در تجربهٔ فرد، «حالا» با چه سرعتی در زمان در حال حرکت است؟ آن حرکت نمی‌کند. دقیقاً حرکت نمی‌کند؛ هیچ جا نمی‌رود. از هیچ جایی نیامده و هیچ جایی هم نمی‌رود! این «حالا» تنها حالایی است که وجود دارد و این «حالا» مقطعی از زمان نیست.

می‌دانید این «حالا» چقدر باقی می‌ماند؟ آن ابدی است، و می‌دانید ابدی بودن یعنی همیشه بودن در زمان، یعنی همیشه حاضر بودن. اگر بخواهیم به سادگی همراه با حقیقتی که تجربه کرده‌ایم باشیم، ما هرگز زمان را تجربه نکرده‌ایم. زمان همان چیزی است که «حالا» دیده می‌شود، زمانی که از فیلتر ذهن ما می‌گذرد. به بیان دیگر، زمان در ذهن ما وجود ندارد؛ آن به نظر می‌آید که در ذهن ما وجود دارد. به همین دلیل منطقی است که در زمان خواب، وقتی ذهن ما خاموش می‌شود، وجودیت زمان هم با آن از بین می‌رود.

به همین دلیل است که ما زمان را در خواب تجربه نمی‌کنیم. در اصل، ما زمان بیداری را هم تجربه نمی‌کنیم، اما به نظر می‌آید که داریم تجربه‌اش می‌کنیم. اما زمانی که خواب هستیم، حتی به نظر هم نمی‌آید که زمان را تجربه می‌کنیم، چون ذهن در زمان خواب حضور ندارد.

guest
1 دیدگاه
قدیمی‌ترین
تازه‌ترین بیشترین رأی
بازخورد (Feedback) های اینلاین
مشاهده همه دیدگاه ها
مجتبی
مجتبی
4 ماه قبل

خیلی جالب و تاثیرگزار بود ممنون ازشما